شیلفرهنگ فارسی عمید۱. پیشرفتگی آب در خشکی که برای ماهیگیری مناسب است.۲. سدی که در کنار رودخانه برای صید ماهی درست میکنند.
شیللغتنامه دهخداشیل . (اِ) سدی که در عرض رودخانه برای صید ماهی با چوب سازند. ج ، شیلات (به سیاق عربی ). (از فرهنگ فارسی معین ).
شیللغتنامه دهخداشیل . (اِخ ) کارل ویلهلم . شیمی دان سوئدی (متولد استرالسوند 1742 و متوفای 1786 م .) وی به کشف کلر، منگنز و گلسیرین موفق آمد. (از فرهنگ فارسی معین ). از دانشمندان سوئد در دوره ٔ رنسانس محسوب است که در علم شیمی
شیللغتنامه دهخداشیل . [ ش ُی ْ ی َ / شی َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ شائل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به شائل شود.
سُلsolواژههای مصوب فرهنگستانمحیطی که در آن ذرات کلوئیدی در بستری از جنس گاز یا مایع یا جامد پراکنده باشد
فرایند سُلـ ژلsol-gel processواژههای مصوب فرهنگستانفرایند انتقال پراکنهای از ذرات کلوئیدی به حالت ژل
شیلانفرهنگ فارسی عمید۱. سفرۀ طعام.۲. سفرۀ بزرگی که انواع خوراکها برآن چیده میشود.⟨ شیلان کشیدن: (مصدر لازم) گستردن سفرۀ طعام.
شیلاتفرهنگ فارسی عمید۱. شرکتی که دارای تٲسیسات و وسایلی برای صید ماهی از دریا و فروش آن به بازارهای داخلی و خارجی است.۲. صنعت ماهیگیری.
شیلانفرهنگ فارسی عمید۱. سفرۀ طعام.۲. سفرۀ بزرگی که انواع خوراکها برآن چیده میشود.⟨ شیلان کشیدن: (مصدر لازم) گستردن سفرۀ طعام.
شیلاتفرهنگ فارسی عمید۱. شرکتی که دارای تٲسیسات و وسایلی برای صید ماهی از دریا و فروش آن به بازارهای داخلی و خارجی است.۲. صنعت ماهیگیری.
خشیللغتنامه دهخداخشیل . [ خ َ ] (ع اِ) خس و خاشاک سیل آورده که خشک شده باشد. (از منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ).
ویشیللغتنامه دهخداویشیل . (ص ) در تداول ، بی مزه . (یادداشت مرحوم دهخدا). || ساده ٔ بی ترشی : آش ویشیل ؛ آش ساده . (یادداشت مرحوم دهخدا).
نشیللغتنامه دهخدانشیل . [ ن َ ] (ص ) آویزان و آویخته شده . معلق شده . (ناظم الاطباء). نشل . (شعوری ج 2 ص 388).
نشیللغتنامه دهخدانشیل . [ ن َ ] (ع اِ) گوشت پاره ای که از دیگ بدون کفگیر با دست برآرند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). گوشت پاره ای که از دیگ به یک کفگیر [ ؟ ] به دست برگیرند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || گوشت بی توابل پخته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظ