شیلانفرهنگ فارسی عمید۱. سفرۀ طعام.۲. سفرۀ بزرگی که انواع خوراکها برآن چیده میشود.⟨ شیلان کشیدن: (مصدر لازم) گستردن سفرۀ طعام.
شیلانلغتنامه دهخداشیلان . (اِخ ) دهی است از بخش حومه ٔ شهرستان سنندج . آب از چشمه . پاسگاه ژاندارمری دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
شیلانلغتنامه دهخداشیلان . (ترکی ، اِ) مهمانی عام . (یادداشت مؤلف ). || سفره ٔ طعام ، و با لفظ کشیدن مستعمل است . (آنندراج ). سفره ٔ طعام . (از برهان ). سفره و خوان طعام .(غیاث ). سفره . (انجمن آرا). سماط سلاطین و امرا. (برهان ) (ناظم الاطباء). سفره ٔ امرا و بزرگان . (فرهنگ فارسی معین ). || مج
مادۀ شیارگیرfissure sealant, pit and fissure sealant, dental sealantواژههای مصوب فرهنگستانمادهای رزینی که برای پیشگیری از پوسیدگی، گودهها و شیارهای دندان را با آن پُر میکنند متـ . شیارگیر
سلانلغتنامه دهخداسلان . [ س ُل ْ لا ] (ع اِ) ج ِ سال ّ. رجوع به سال ّ شود. || وادی فراخ دورتک درخت ناک . || ج ِ سلیل . رجوع به سلیل شود.
شیلانچیلغتنامه دهخداشیلانچی . (ترکی ، ص مرکب ، اِ مرکب ) داروغه ٔ باورچیخانه . || بز قصاب . (آنندراج ) (از غیاث ).
شیلاندرلغتنامه دهخداشیلاندر. [ دَ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان زنجان . سکنه ٔ آن 556تن . آب از چشمه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
شیلانهلغتنامه دهخداشیلانه . [ ن َ / ن ِ ] (ترکی ، اِ) به معنی شیلان است . (از آنندراج ). || مجازاً به معنی طعام نیز آمده . (آنندراج ) (انجمن آرا). || نام میوه ای که آنرا عناب نیز گویند. (آنندراج ). عناب . (از فرهنگ جهانگیری ) (انجمن آرا) (از برهان ) (ناظم الاطب
خوراکفرهنگ مترادف و متضادآذوقه، جیره، خواربار، خوردنی، شیلان، طعام، طعمه، غذا، قوت، مائده، نان ≠ پوشاک
عنابلغتنامه دهخداعناب . [ ع ُن ْ نا ] (ع اِ) سنجد جیلان . (منتهی الارب ). میوه ای است شبیه به سنجد و در منضجات ومسهلات به کار برند. خوردن آن خون را صاف کند. (برهان قاطع). ثمر درختی است معروف ، قریب به درخت کنار و زیتون در بلندی ، و برگ آن اندک ضخیم تر و طولانی تر از برگ کنار. و یک روی آن مزغب
شیلان کشیدنلغتنامه دهخداشیلان کشیدن . [ ک َ / ک ِ دَ] (مص مرکب ) اطعمه ٔ فراوان فراهم کردن دعوت عده ٔ کثیر یا عام را. عده ٔ کثیری را اطعام کردن . (یادداشت مؤلف ). گستردن سفره ٔ طعام . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). تکلف بسیار در مهمانی کردن . به مناسبت امور خی
شیلان آبادلغتنامه دهخداشیلان آباد. (اِخ ) دهی است از بخش بوکان شهرستان مهاباد. سکنه ٔ آن 222 تن . آب از سیمین رود. صنایعدستی جاجیم بافی . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
شیلان آبادلغتنامه دهخداشیلان آباد. (اِخ ) دهی است از بخش حومه ٔ بوکان شهرستان مهاباد. سکنه ٔ آن 230 تن . آب از چشمه . صنایعدستی جاجیم بافی . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
شیلان درلغتنامه دهخداشیلان در. [ دَ ] (اِخ ) دهی است از بخش اسدآباد شهرستان همدان . سکنه ٔ آن 186 تن . آب از قنات و رودخانه ٔ محلی . صنایع دستی قالی و جاجیم بافی . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
شیلانچیلغتنامه دهخداشیلانچی . (ترکی ، ص مرکب ، اِ مرکب ) داروغه ٔ باورچیخانه . || بز قصاب . (آنندراج ) (از غیاث ).
خشیلانلغتنامه دهخداخشیلان . [ خ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد. واقع در 57 هزارگزی شمال باختری نورآباد و 18 هزارگزی باختر راه شوسه ٔ خرم آبادبه کرمانشاه . این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوا
گردشیلانلغتنامه دهخداگردشیلان . [ گ ِ ش َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گورگ بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد، واقع در 55هزارگزی جنوب مهاباد و 11هزارگزی خاور شوسه ٔ مهاباد به سردشت . هوای آن معتدل و سالم و دارای