شیلمفرهنگ فارسی عمیددانۀ سرخ و تلخ گیاهی که از جو باریکتر است و ضماد آن برای معالجۀ دمل به کار میرود؛ گندمدیوانه؛ چچم.
شیلملغتنامه دهخداشیلم . [ ش َ / ش ِ ل َ ] (اِ) جلیف . بشت . رغید. تلخه . چنگک . دنقه . چنگلک . زوان . شالم . شولم . زؤان . زیوان . سعیع. شلک . چنگک که با غله مخلوط شود و آنرا تلخ کند. (یادداشت مؤلف ). نام دارویی است که آنرا با گوگرد بر بهق طلا کنند نافع باش
شیلملغتنامه دهخداشیلم . [ ش َ ل َ ] (ع اِ) گندم دیوانه که شولم و شالم نیز گویند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (ص ) مرد بخیل و لئیم و پست نظر. (از ناظم الاطباء).
سلملغتنامه دهخداسلم . [ ] (اِخ ) نام محله ای به اصفهان که از دروازه های شهر یکی به آن منسوب است . (معجم البلدان ).
سلملغتنامه دهخداسلم . [ س َ ] (اِخ ) نام پسر فریدون است . (برهان ). در اوستا (فروردین یشت بندهای 143 - 144) از ممالک ایران و توران و سلم و سائینی و داهی اسم برده شده است . سه مملکت اول یادآور داستان معروف فریدون است که جهان
سلملغتنامه دهخداسلم . [ س َ ] (ع اِ) دلو یک گوشه . ج ، اَسْلُم و سِلام . (آنندراج ) (منتهی الارب ). دلو که یکطرف حلقه دارد، چنانکه دلو سقایان . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). دول یک گوشه که آب کشان را بود. (مهذب الاسماء). || (مص ) اسلام گردن نهادن و اسلام آوردن . (منتهی الارب ) (ازآنندراج ). ||
سلملغتنامه دهخداسلم . [ س َ ل َ ] (ع اِ) نام درختی است . (غیاث ). نوعی درخت در بندرعباس و نام دیگر آن کرت است . (یادداشت مؤلف ). درخت خارآور. (مهذب الاسماء). درخت مغیلان . (الفاظ الادویة). درخت عضاة، یا عام است . || پیش دادن بها و منه بیع سلم . (منتهی الارب ). پیشی فروختن و خریدن غله است که
شیلمهلغتنامه دهخداشیلمه . [ ش َل َ م َ ] (اِخ ) محمدبن حسن کاتب ملقب به شیلمه . در اول او با علوی بصری بود سپس به بغداد آمد و امان گرفت و باز با بعضی خوارج به سعایت و فتنه پرداخت و معتضد خلیفه او را بر عمود خیمه بر دار کرد و زنده بسوخت . کتاب اخبار صاحب الزنج از اوست . (از ابن الندیم ).
شیلمهلغتنامه دهخداشیلمه . [ ش َل َ م َ ] (اِخ ) محمدبن حسن کاتب ملقب به شیلمه . در اول او با علوی بصری بود سپس به بغداد آمد و امان گرفت و باز با بعضی خوارج به سعایت و فتنه پرداخت و معتضد خلیفه او را بر عمود خیمه بر دار کرد و زنده بسوخت . کتاب اخبار صاحب الزنج از اوست . (از ابن الندیم ).