شیوه گرلغتنامه دهخداشیوه گر. [ شی وَ / وِ گ َ ] (ص مرکب ) شیوه کار. شیوه باز. (ناظم الاطباء). حیله گر. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به شیوه باز شود. || آنکه دارای روش و طریقه است . (فرهنگ فارسی معین ). || معشوقی که به همه ٔ فنون عاشقی آگاه است و ناز و کرشمه بکار بر
سوپ داغhot soupواژههای مصوب فرهنگستانپلاسمایی متشکل از کوارک و گلوئون و فوتون و نوترینو و برخی ذرات دیگر که در آغاز پیدایش در تعادل گرمایی بودهاند
سوپ ژلاتینیgelatinous soupواژههای مصوب فرهنگستانمحلول آبی نسبتاً غلیظ که حاوی موادی با قابلیت تبدیل به ژلاتین است
ماست سویاsoy yoghurtواژههای مصوب فرهنگستانفراوردهای با بافت خامهای که از شیر سویا تهیه میشود و جانشینی است برای پنیر خامهای و خامۀ ترش
نوشابۀ سویاsoya beverage/ soybeverageواژههای مصوب فرهنگستاننوشابهای که غالباً از سویا و محصولات آن تهیه میشود
شیوه گریلغتنامه دهخداشیوه گری . [شی وَ / وِ گ َ ] (حامص مرکب ) ناز و کرشمه و دل فریبی . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین ) : اگرچه شهر پر از دلبران چالاک است تو خود به شیوه گری شیوه ٔ دگر داری . نزاری قهستا
شیوۀ گروهگزینیgroup selection, group-selection systemواژههای مصوب فرهنگستانبرداشت گروهی درختان در سطح تودههای ناهمسال بهمنظور ایجاد ردههای سنی جدید در گروههای کوچک
شیوه کارلغتنامه دهخداشیوه کار. [ شی وَ / وِ ] (ص مرکب ) شیوه گر. شیوه باز. (ناظم الاطباء). رجوع به شیوه باز شود.
شیوه ایلغتنامه دهخداشیوه ای . [ شی وَ / وِ ] (ص نسبی ) زن بدعمل . پسر بد. زن یا پسر مرتکب عمل نامشروع . کسی که معمولاًدارای عادتهای زشت و مضر و اعمال سوء باشد (قماربازیا شهوتران یا الکلی یا تریاکی یا نانجیب در مورد زنان و نظایر آن )، در این صورت گویند فلان کس شی
هاتفیلغتنامه دهخداهاتفی . [ ت ِ ] (اِخ ) ملا عبداﷲ هاتفی خبوشانی جامی خواهرزاده ٔ عبدالرحمن جامی شاعر و عارف ایرانی قرن نهم (متوفی 927 هَ . ق .) بوده است . چهار کتاب لیلی و مجنون ، شیرین و خسرو، هفت منظر، تمرنامه (ظفرنامه ) را به تقلید خمسه ٔ نظامی به نظم کشید
شیوهفرهنگ فارسی عمید۱. راه و روش؛ طریقه.۲. سبک هنری.۳. [مجاز] حیله؛ نیرنگ.۴. [قدیمی] حالت؛ وضع.۵. [قدیمی] ناز و عشوه.
شیوهلغتنامه دهخداشیوه . [ ش َ ] (ع ص ) بسیار عیب گوی از مردم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || عَیون ، یعنی کسی که بسیار چشم می زند. (از اقرب الموارد).
شیوهلغتنامه دهخداشیوه . [ شی وَ ] (اِخ ) دهی است ازبخش قیدار شهرستان زنجان . آب آن از رودخانه ٔ محلی . سکنه ٔ آن 718 تن . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
شیوهلغتنامه دهخداشیوه .[ شی وَ / وِ ] (اِ) طور و عمل و طرز و روش و قاعده . (برهان ). طور. رسم . طریقه . سبک . اسلوب . روش . نهج . وتیره . نسق . سان . گون . گونه . هنجار. طریق . راه . طرز.(یادداشت مؤلف ). طرز و روش . (ناظم الاطباء) (غیاث ) (از فرهنگ جهانگیری
خوش شیوهلغتنامه دهخداخوش شیوه . [ خوَش ْ / خُش ْ شی وَ / وِ ] (ص مرکب ) آنکه در نگاشتن روش خوب دارد. آنکه به نوع خوش می نگارد.
ماشیوهلغتنامه دهخداماشیوه . [ وَ / وِ] (اِ) به معنی ماشوه باشد که پرویزن و ترشی پالا باشد. (برهان ). همان ماشو است . ماشوه . (از آنندراج ). غربال و پرویزن و ترشی پالا. (ناظم الاطباء) : خلیل سبک دست ماشیوه کن . ا
هم شیوهلغتنامه دهخداهم شیوه . [ هََ شی وَ / وِ ] (ص مرکب ) هم سبک . (یادداشت مؤلف ). دو یا چند تن که در نوشتن ، سرودن ، یا در هنر خط و نقاشی و جز آن ، یک شیوه دارند.
شیوهفرهنگ فارسی عمید۱. راه و روش؛ طریقه.۲. سبک هنری.۳. [مجاز] حیله؛ نیرنگ.۴. [قدیمی] حالت؛ وضع.۵. [قدیمی] ناز و عشوه.