شیکلغتنامه دهخداشیک . (ص ) شل را گویند یعنی دست و پای که در آن گیرایی و قدرت رفتار نباشد. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (برهان ) : چون برافروزی رخ از باده کله سازی یله دستهایم شیک گردد پایهایم شیشله . بلعمی .|| سست و کاهل و ناتوان . (
شیکلغتنامه دهخداشیک . (فرانسوی ، ص ) واژه ٔ فرانسوی ، در فارسی به معنی خوش لباس و دارای سر و وضع مرتب بکار می رود. گاه نیز این صفت را برای اشیاء زیبا و جالب توجه بکار می برند: خانه ٔ شیک ، مبل شیک و غیره . (فرهنگ لغات عامیانه ). زیبا. قشنگ . ظریف . || نیکوجامه . (فرهنگ فارسی معین ).
شیکدیکشنری فارسی به انگلیسیa la mode, chic, dapper, de rigueur, dressy, fashionable, mod, natty, rakish, sleek, smart, spruce, style, stylish, swinger, swinging
تونل شوکshock tunnelواژههای مصوب فرهنگستانتونل بادی که در آن سیال با سرعت بالا جریان مییابد و شوکهایی با ماخ 6 تا 25 تولید میکند
لولۀ شوکshock tubeواژههای مصوب فرهنگستانتونل بادی که در پژوهشهای فوقِصوتی کاربرد دارد و در آن سیال با فشار بالا جریان مییابد و در آزمونگاه به سرعت بسیار بالایی میرسد
مرحلۀ شوک و انکارdenial and shock stageواژههای مصوب فرهنگستاننخستین مرحله از پنج مرحلۀ فرایند مرگ که دورۀ زودگذر و حادی است و در آن فرد با شناسایی و پذیرش اینکه به یک بیماری کشنده مبتلاست، دچار اضطراب شدیدی میشود
شیکاگولغتنامه دهخداشیکاگو. [ گ ُ ] (اِخ ) شهر و بندریست در ایالات متحده ٔ امریکا در ناحیه ٔ دریاچه های بزرگ در ساحل دریاچه ٔ میشیگان دارای 3621000 تن سکنه ، و آن مهمترین مرکز ارتباطات و بزرگترین بازارداد و ستد محصولات شرقی امریکا (غلات ، چارپایان ، کنسرو، روغن
شیکرانلغتنامه دهخداشیکران . [ ش َ ک ُ ] (ع اِ) گیاهی است ، یا صواب به سین است . (منتهی الارب ). گیاهی است کشنده ، و بعضی سیکران نیز گفته اند، و شوکران هم آمده . (آنندراج ). شوکران . (ناظم الاطباء). نوعی است از نبات . (مهذب الاسماء). شوکران . سیکران . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شوکران شود.
شیکنکلغتنامه دهخداشیکنک .[ ش َ ک َ ن َ ] (ق ) به معنی آهسته رفتن است . در قافیه و ردیف آن غزل که بنام حافظ شیرازی است آمده و چون از این لغت آگاه نیستند سنگنک می خوانند : دوشینه من پنهان شدم در قصر جانان شیکنک نرمک نهادم پای را رفتم در ایوان شیکنک . <p class=
شیک و پیکلغتنامه دهخداشیک و پیک . [ ک ُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) مرکب از شیک فرانسوی و پیک که مستقلاً معنی ندارد: شیک و پیک و مشتی . پیک از توابع شیک است . (یادداشت مؤلف ). اما این دو کلمه با هم معمولاً به صورت صفت برای اشخاص بر زبان رانده می شود.(فرهنگ لغات عامیانه ). رجوع به شیک و شیک پوش شود.<br
شیک پوشلغتنامه دهخداشیک پوش . (نف مرکب ) شیک پوشنده . آنکه همیشه لباسهای پاکیزه و زیبا و گرانبها و مدروز پوشد. که جامه های او با برش و دوخت و قماش و نسیجی اعلاست . که عادتاً جامه ٔ شیک پوشد. (یادداشت مؤلف ).
گوشیکلغتنامه دهخداگوشیک . (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش قاین شهرستان بیرجند. واقع در 17هزارگزی جنوب قاین و 9هزارگزی باختر راه شوسه ٔ عمومی قاین به بیرجند. کوهستانی و هوای آن معتدل است و 143</spa
مشیکلغتنامه دهخدامشیک . [ م َ ] (اِ) رجوع به مشیا و ایران در زمان ساسانیان تألیف کریستن سن ص 169 شود.
کشیکلغتنامه دهخداکشیک . [ ک َ / ک ِ ] (ترکی ، اِ) پاسبان . نگهبان . || مرد پاسبان . (ناظم الاطباء). قراول . نگهبان پاسدار. || نوبت دار. (یادداشت مؤلف ). || نوبت پاسبانی . (آنندراج ). || وظیفه ٔ مراقبت در کارهای لشکری در مدتی محدود از شب یا روز. قراولی . (یاد
وشیکلغتنامه دهخداوشیک . [ وَ ] (ع ص ) شتابی کننده . (غیاث اللغات ). شتابکار و سریع. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). زود. (مهذب الاسماء). مذکر و مؤنث در وی یکسان است . گویند: رجل وشیک و امراءة وشیک . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || پیک تیزرفتار. (غیاث اللغات ) (آنند