۱. پاکیزه؛ خالص؛ بیآلایش.
۲. مسطح؛ هموار.
۳. بیچینوچروک.
۴. [مجاز] آفتابی.
〈 صاف کردن: (مصدر متعدی)
۱. مایعی را از صافی یا پارچه گذراندن تا جرم آن گرفته شود: ◻︎ پیر مغان ز توبهٴ ما گر ملول شد / گو باده صاف کن که به عذر ایستادهایم (حافظ: ۷۲۸).
۲. هموار کردن زمین.
۳. برطرف ساختن چینوچروک پارچه.
۱. پرداخته، صیقلی، لغزنده، نرم، نشو، هموار
۲. تخت، مستوی، مسطح
۳. راست، شق
۴. پاک، پالوده، روشن، زلال
۵. خالص، مروق، ناب
۶. بیآلایش، وضیع ≠ خشن، زبر
هموار