صالحهفرهنگ فارسی معین(لِ حِ یا حَ) [ ع . صالحة ] (اِفا.) مؤنث صالح . 1 - زن نیکوکار. 2 - عمل نیک ، حسنه . ج . صالحات .
صالحةلغتنامه دهخداصالحة. [ ل ِ ح َ ] (اِخ ) بنت الملقن . یکی از زنان ماهر در حدیث و اخبار و دختر شیخ نورالدین ابوالحسن علی از احفاد ابن الملقن است . مولد او به سال 795 هَ . ق . است و به سال 876 درگذشت . خواهر وی خدیجة بنت المل
صالحةلغتنامه دهخداصالحة. [ ل ِ ح َ ] (اِخ ) قریه ای است بر طریق مالقه در اندلس که بسیاری از بنی قسیعی از اعیان غرناطه در آن سکونت دارند. (الحلل السندسیة ج 1 ص 295).
صالحیةلغتنامه دهخداصالحیة. [ ل ِ حی ی َ ] (اِخ ) شهری قدیم است در مصر، در آخر مدیریه ٔ شرقی در سرزمین رملیة و در مشرق آن راه سلطانی است که مصر را بشام متصل سازد. صالحیه را ملک صالح نجم الدین ایوب بن ملک کامل محمدبن عادل بنا کرد تا مقر لشکریان وی باشد. (منجم العمران از پطرس بستانی ).
صالحیةلغتنامه دهخداصالحیة. [ ل ِ حی ی َ ] (اِخ ) قریه ای است بزرگ بر بن جبل قاسیون از غوطه ٔ دمشق و آن را بازارها وجامع است و قبور جماعتی از صالحین در آنجاست و جماعتی از صالحین نیز بدانجا سکونت دارند و بیشتر ساکنین آن قریه بر مذهب احمدبن حنبل اند. (معجم البلدان ).
مذکوبةلغتنامه دهخدامذکوبة. [ م َ ب َ ] (ع ص ) زن پارسا. (منتهی الارب ). صالحه . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد).
مصالحهلغتنامه دهخدامصالحه . [ ل َ / ل ِ ح َ / ح ِ ] (از ع ، اِمص ) مصالحة. مصالحت : این مصالحه در رجب سنه ٔ 88 بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 198