صبارلغتنامه دهخداصبار. [ ص َب ْ با ] (ع ص ) صیغه ٔ مبالغه از صبر. شدیدالصبر. بسیار شکیبا. شکیبا. (معجم البلدان ).
شبارلغتنامه دهخداشبار. [ ] (اِ) شیاف دراز. (از بحر الجواهر). || گودیی است در دریا که گرداب نامیده شود. (شعوری ج 2 ص 121).
شبیارلغتنامه دهخداشبیار. [ ش َ ] (اِ مرکب ) یار و مونس شب . رفیق و مصاحب در شب . || شربت قند. شیره . (فرهنگ فارسی معین ). || نام معجونی است که آن را در شب خورند و خوابند. (برهان ). مسهل یا ملینی که هنگام خفتن خورند. (یادداشت مؤلف ) : چون چهار روز بگذرد (از بیماری لقوه
سبارلغتنامه دهخداسبار. [ س ِ ] (اِ) همان سپار است . در لغت فرس سپار ولی در صحاح الفرس سبار آمده است . رجوع به سپار شود.
سبارلغتنامه دهخداسبار. [ س ِ ] (ع اِ) میل جراحت .(مهذب الاسماء). محراف و میلی که در جراحت فرو برند تا غور آن معلوم گردد. ج ، سُبُر. (ناظم الاطباء). آنچه بدان غور جراحت را معلوم دارند. (اقرب الموارد).
صبارةلغتنامه دهخداصبارة. [ ص َ بارْ رَ ] (ع اِ) سختی سرمای زمستان . (منتهی الارب ). سختی سرما. (اقرب الموارد).
صبارالغتنامه دهخداصبارا. [ ص ُ ] (ع اِ) جنون سوداوی و در منتهی الارب آن را صُبارَه ضبط کرده است . مؤلف ذخیره ٔ خوارزمشاهی گوید: صبارا دیوانگی و آشفتگی به افراط راگویند که با سرسام نیز باشد که از صفرای محض تولد کند. (علامت ) صبارا؛ از هفت چیزباید جست : 1 - از
صبارحلغتنامه دهخداصبارح . [ ص ُ رِ ] (اِخ ) قریه ای است از قرای افریقا و جمعی بدان منسوبند. (سمعانی ص 349 ورق الف ).
انجیر هندیلغتنامه دهخداانجیر هندی . [ اَ رِ هَِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) صبار. (فرهنگ فارسی معین ذیل صبار). و رجوع به صبار شود.
ام صبورلغتنامه دهخداام صبور. [ اُم ْ م ِ ص َب ْ بو ] (ع اِ مرکب ) زمین سنگناک سوخته . || بلا. || جنگ سخت . || کار سخت . گویند: وقع فلان فی ام صبور؛ یعنی در کار شدیدی واقع شد. (از منتهی الارب ). و رجوع به ام صبار شود.
حره ٔ سلیملغتنامه دهخداحره ٔ سلیم . [ ح َرْ رَ ی ِ س ُ ل َ ] (اِخ ) موضعی بدو جانب اعلای نجد. (معجم البلدان ). و آنرا ام صبار نیز نامند. و در این جا حجرالرشح (ن ل : حجرالدهنج ) یافت شود و آن سنگی است که خوی گونه ای از وی تراود. رجوع به حره ٔ بنی سلیم شود.
صبارةلغتنامه دهخداصبارة. [ ص َ بارْ رَ ] (ع اِ) سختی سرمای زمستان . (منتهی الارب ). سختی سرما. (اقرب الموارد).
صبارالغتنامه دهخداصبارا. [ ص ُ ] (ع اِ) جنون سوداوی و در منتهی الارب آن را صُبارَه ضبط کرده است . مؤلف ذخیره ٔ خوارزمشاهی گوید: صبارا دیوانگی و آشفتگی به افراط راگویند که با سرسام نیز باشد که از صفرای محض تولد کند. (علامت ) صبارا؛ از هفت چیزباید جست : 1 - از
صبارحلغتنامه دهخداصبارح . [ ص ُ رِ ] (اِخ ) قریه ای است از قرای افریقا و جمعی بدان منسوبند. (سمعانی ص 349 ورق الف ).
اصبارلغتنامه دهخدااصبار. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ صِبْر و صُبْر و صَبَر. (قطر المحیط). ج ِ صِبْر و صُبْر، کرانه و سطبری هر چیزی و طرف آن و ابر سپید. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || اخذه باصباره ؛ ای تاماً باجمعه ، قال الاصمعی اذا لقی الرجل الشدة بکمالها قیل لقیها بأصبارها. (اقرب الموارد). || ملأ الکا
اصبارلغتنامه دهخدااصبار. [ اِ ] (ع مص ) شکیبائی فرمودن کسی را و صابر گردانیدن او را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شکیبا گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). صبر فرمودن کسی را: اَصْبَرَ فلاناً؛ امره بالصبرو جعله صابراً. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). || اصبار مرد؛ خوردن صبیرة (نان تنک )
ام صبارلغتنامه دهخداام صبار. [ اُم ْ م ِ ص َب ْ با ] (ع اِ مرکب ) زمین سنگناک سوخته . (منتهی الارب ). زمین سنگناک . (مؤید الفضلاء) (آنندراج ). زمین . (از المرصع). سنگلاخ . (مهذب الاسماء). || بلا. (منتهی الارب ) (آنندراج ). داهیه . (المرصع). || جنگ سخت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جنگ . (از المر