صبح وشلغتنامه دهخداصبح وش . [ ص ُ وَ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) صبح رنگ . سپید. نورانی : دوش که صبح چاک زد صدره ٔ چرخ چنبری خضر درآمد از درم صبح وش از منوری .خاقانی .
سیبهلغتنامه دهخداسیبه . [ ب َ ] (ترکی ، اِ) مأخوذاز ترکی ... و آن خندقی باشد در پناه آن جنگ سازند. (غیاث ) (آنندراج ). دیواری از چوب و علف دور قلعه و شهر، چپر، سور. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به سیبا شود. || گلوله ای بود از زر احمر که پادشاهان در دست غلطاندندی ، چنانکه بعدها لخلخله ٔ عنبرین ب
شبعلغتنامه دهخداشبع. [ ش ِ ب َ ] (ع اِ)مقدار سیری از طعام . (از منتهی الارب ). || نام است هر آنچه سیر کند ترا. (از اقرب الموارد).
شبحلغتنامه دهخداشبح . [ ش َ ] (ع ص ) شَبَح . رجل شبح الذراعین ؛ مرد پهن بازو. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
منوریلغتنامه دهخدامنوری . [ م ُ ن َوْ وَ ] (حامص ) نورانی بودن . روشن بودن : دوش که صبح چاک زد صدره ٔ چست عنبری خضر درآمد از درم صبح وش از منوری . خاقانی (چ سجادی ص 421).بنگه تیر ازو شود روضه صفت به
صدرةلغتنامه دهخداصدرة. [ ص ُ رَ ] (ع اِ) سینه . (منتهی الارب ). || سرسینه . (منتهی الارب ). مااشرف من اعلی صدره . (قطر المحیط). بالای سینه . (مهذب الاسماء). || سینه پوش . کرته ٔ خرد. نیم تنه . (غیاث اللغات ). شاماکچه . سینه بند زنان . لباچه ٔ صدر. (مهذب الاسماء). جامه ای که سینه را بپوشاند <s
صبحلغتنامه دهخداصبح . [ ] (اِخ ) یا جزیره ٔ علویه ، و آن به نقل صاحب نخبة الدهر به مسافت یکصد میل از پس جزیرةالسعادة از جزائر خالدات واقع و در آن کانی از یاقوت است که همانند آن نباشد. رجوع به نخبة الدهر. ص 17 و 19 و <span cl
صبحلغتنامه دهخداصبح . [ ص َ ] (ع مص ) آمدن کسی را بامداد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || غارت بردن بر کسی در بامداد. (اقرب الموارد). || صبوحی دادن . (تاج المصادر بیهقی ). بامداد به جایی یا به نزدیک کسی شدن . (تاج المصادر بیهقی ).
صبحلغتنامه دهخداصبح . [ ص َ ب َ ] (ع مص ) فورموی شدن . (منتهی الارب ). موی سرخ و سپید آوردن . || (اِ) درخش آهن . (منتهی الارب ).
صبحلغتنامه دهخداصبح . [ ص ُ ] (اِخ ) (ارض ...) هشام گوید: او را به نام مردی از عمالیق که صبح نام داشت ارض صبح نامیده اند و آن به ناحیت یمامة است . (معجم البلدان ).
صبحلغتنامه دهخداصبح . [ ص ُ ] (اِخ ) آبی است از جبال نملی مر بنی قریط را. (معجم البلدان ). آبی است مقابل نملی . (منتهی الارب ).
پیه صبحلغتنامه دهخداپیه صبح . [ هَِ ص ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سپیدی صبح : ز فقررتبه ٔ اهل هنر کمی نپذیردچو پیه صبح شد آخر چراغ مهر بخیزد.محسن تأثیر (از آنندراج ).
چل صبحلغتنامه دهخداچل صبح . [ چ ِ ص ُ ] (اِ مرکب ) یعنی آن چهل صباح که در آن تخمیر طینت آدم شده . (آنندراج ). آن چهل صبح که در تخمیر خمیر طینت آدم گذشت . (شرفنامه ٔ منیری ). چهل صبحی که گل آدم تخمیر شده بود. (ناظم الاطباء). مخفف چهل صبح . و به همان معنی . (از آنندراج ) :
خاتون صبحلغتنامه دهخداخاتون صبح . [ ن ِ ص ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از خورشید است : بر سر بیرق بلاف پرچم گوید منم طره ٔ خاتون صبح بر تُتق روزگار.عماد عزیزی (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).
چاشنی صبحلغتنامه دهخداچاشنی صبح . [ ی ِ ص ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از سپیده ٔ صبح . (آنندراج ). روشنی صبح . (ناظم الاطباء). صبح صادق . (مجموعه ٔ مترادفات ص 234) : از آفتاب چاشنی صبح شد بلندعمر دوباره یافت زراه گداز قند.<br
چراغ صبحلغتنامه دهخداچراغ صبح . [ چ َ / چ ِ غ ِ ص ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه است از آفتاب است . (دیوان حافظ چ قزوینی حاشیه ٔ ص قکح ). چراغ سحری و چراغ صبحدم . (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). مجازاً آفتاب . (فرهنگ نظام ). چراغ سحر و چراغ سحرگهان <span class="hl"