صبغدیکشنری عربی به فارسیرنگ , رنگ زني , رنگ کردن , لا ک الکل , لا ک الکل زدن به , جلا زدن به , جلا دادن , لعاب زدن به , داراي ظاهرخوب کردن , صيقلي کردن , جلا , صيقل
صبغفرهنگ فارسی عمید۱. رنگ.۲. هر مادهای که با آن چیزی را رنگ میکنند.۳. نانخورش، از آن جهت که نان را رنگ میکند، مانند سرکه.
صبغلغتنامه دهخداصبغ. [ ص َ ] (ع مص ) رنگ کردن جامه را بچیزی . (غیاث اللغات ) (زوزنی ) (منتهی الارب ). رزیدن . || غوطه دادن دست را در آب و جز آن . (منتهی الارب ).
صبغلغتنامه دهخداصبغ. [ ص ِ ] (ع اِ) نانخورش . و منه قوله تعالی : و صبغ للاکلین (قرآن 20/23). (منتهی الارب ). نانخورش . (ترجمان علامه جرجانی ) (ربنجنی ). خورش . ادام . قاتق . || و یقال : ما اخذه بصبغ ثمنه ؛ یعنی نگرفت آن را بر وفق قیمت آن بلکه گران خرید. (منت
سیبکلغتنامه دهخداسیبک . [ ب َ ] (ع مص ) به معنی سبک پوشیدن سطح چیزی را. (از دزی ج 1 ص 711). رجوع به سبک شود.
شبقلغتنامه دهخداشبق . [ ش َ ب َ ] (ع مص ) ناگوارد شدن از گوشت . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || سخت آزمند شدن به آرمیدن بازن (و گاه این معنی در غیر انسان نیز آید). (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). انعاظ. (بحرالجواهر).
صبغةلغتنامه دهخداصبغة. [ ص ُ غ َ ] (ع اِ) غوره ٔ خرما به پختن درآمده و از دنباله رنگ گرفته . (منتهی الارب ). البسر قد نضج بعضها. (اقرب الموارد).
صبغیلغتنامه دهخداصبغی . [ ص َ ] (اِخ ) احمدبن اسحاق بن ایوب بن یزیدبن عبدالرحمن . رجوع به احمدبن اسحاق بن ایوب ... شود.
صبغةلغتنامه دهخداصبغة. [ ص ُ غ َ ] (ع اِ) غوره ٔ خرما به پختن درآمده و از دنباله رنگ گرفته . (منتهی الارب ). البسر قد نضج بعضها. (اقرب الموارد).
صبغیلغتنامه دهخداصبغی . [ ص َ ] (اِخ ) احمدبن اسحاق بن ایوب بن یزیدبن عبدالرحمن . رجوع به احمدبن اسحاق بن ایوب ... شود.
منصبغلغتنامه دهخدامنصبغ. [ م ُ ص َ ب ِ ] (ع ص ) رنگین شونده . (غیاث ) (آنندراج ). رنگین شده و رنگ گرفته . رجوع به انصباغ شود. || فرورفته و غوطه ورشده . (ناظم الاطباء).
مصبغلغتنامه دهخدامصبغ. [ م ُ ص َب ْ ب َ ] (ع ص ) مصبغة: ثوب مصبغ؛ جامه ٔ رنگین . (ناظم الاطباء). رزیده . رنگ کرده . رنگ شده . مصبوغ . صبیغ. (یادداشت مؤلف ).
مصبغلغتنامه دهخدامصبغ.[ م ُ ب ِ ] (ع ص ) خرمابنی که غوره ٔ آن به پختن درآمده باشد. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
اصبغلغتنامه دهخدااصبغ. [ اَ ب َ ] (اِخ ) ابن عمروبن ثعلبةبن حصن بن ضمضم کلبی . در دومةالجندل اسلام آورد و رئیس قومی از نصرانیان بود. (از امتاع الاسماع ص 268). و ابن حجر آرد: وی بر دست عبدالرحمن عوف در دوران حیات پیامبر (ص ) اسلام آورد و عبدالرحمن دختر وی تماخ
اصبغلغتنامه دهخدااصبغ. [ اَ ب َ ] (اِخ ) ابن حجربن سعد همدانی . پیامبر (ص ) را درک کرد و چون برادر وی یزیدبن حجر بر دست معاذ در حیات پیامبر (ص ) اسلام آورد، در خشم شد و در راه معاذبن جبل نشست تا او را بکشد ولی در این راه توفیق نیافت . آنگاه مسلمانی گزید و در زمره ٔ نیکان درآمد. (از الاصابة ج