صحاففرهنگ فارسی عمید۱. کسی که کتاب را تهبندی و جلد میکند؛ آنکه شغلش صحافی است.۲. [قدیمی] کسی که در خواندن صحیفه خطا کند.۳. [قدیمی] کتابفروش.
صحافلغتنامه دهخداصحاف . [ ص َح ْ حا ] (ع ص ، اِ) مصحف فروش . (ربنجنی ) (معجم البلدان ). || آنکه کتاب را بخیه زند و جلد کند. جلدساز کتاب . ترتیب دهنده ٔ صحف . || فروشنده ٔ صحف . || کسی که در خواندن صحیفه خطا کند. (اقرب الموارد).
صحافلغتنامه دهخداصحاف . [ ص ِ ] (ع اِ) فراهم آمدنگاه کوچک ، آب را. (از منتهی الارب ). جای جمع شدن آب .(غیاث اللغات ). || ج ِ صحیفه : از صحاف مثنوی این پنجم است در بروج چرخ جان چون انجم است . (مثنوی ).این جمع در منتهی الارب و اقرب ا
شارش هلهشاوHele-Shaw flowواژههای مصوب فرهنگستانشارش خزشی شارهای با گرانروی بالا میان دو صفحة تخت با فاصلة بسیار کم
شعافلغتنامه دهخداشعاف . [ ش ِ ] (ع اِ) ج ِ شَعْفَة. (از اقرب الموارد) (از دهار) (از ناظم الاطباء). ج ِ شعفة، به معنی سر کوه و سر هر چیزی . (آنندراج ). رجوع به شعفة شود. || (ص ) مرد سرخ موی یا سرخ موی سر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سرخ موی . (از ناظم الاطباء).
شعافلغتنامه دهخداشعاف . [ ش ُ ] (ع اِمص ) دیوانگی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ).
صحافةدیکشنری عربی به فارسیروزنامه نگاري , فشار , ازدحام , جمعيت , ماشين چاپ , مطبعه , مطبوعات , جرايد , وارداوردن , فشردن زور دادن , ازدحام کردن , اتوزدن , دستگاه پرس , چاپ
صحافیفرهنگ فارسی عمید۱. شغل و عمل صحاف؛ تهبندی و جلد کردن کتاب.۲. (اسم) مکانی که این کار در آن انجام میشود.
صحافةلغتنامه دهخداصحافة. [ ص ِ ف َ ] (ع اِمص ) روزنامه نگاری (در لغت رائج امروز). (المنجد):عالم الصحافة؛ جامعه ٔ نویسندگان جرائد. (المنجد).
صحافیلغتنامه دهخداصحافی . [ ص َح ْ حا ] (حامص ) عمل صحاف . صحافی کردن . رجوع به صحاف و صحافی کردن شود.
صحافةدیکشنری عربی به فارسیروزنامه نگاري , فشار , ازدحام , جمعيت , ماشين چاپ , مطبعه , مطبوعات , جرايد , وارداوردن , فشردن زور دادن , ازدحام کردن , اتوزدن , دستگاه پرس , چاپ
صحافیفرهنگ فارسی عمید۱. شغل و عمل صحاف؛ تهبندی و جلد کردن کتاب.۲. (اسم) مکانی که این کار در آن انجام میشود.
صحافةلغتنامه دهخداصحافة. [ ص ِ ف َ ] (ع اِمص ) روزنامه نگاری (در لغت رائج امروز). (المنجد):عالم الصحافة؛ جامعه ٔ نویسندگان جرائد. (المنجد).
صحافی کردنلغتنامه دهخداصحافی کردن . [ ص َح ْ حا ک َ دَ ] (مص مرکب ) صحافی .انجام دادن عمل صحافی . رجوع به صحاف و صحافی شود.
صحافیلغتنامه دهخداصحافی . [ ص َح ْ حا ] (حامص ) عمل صحاف . صحافی کردن . رجوع به صحاف و صحافی کردن شود.
اصحافلغتنامه دهخدااصحاف . [ اِ ] (ع مص ) اصحاف کتاب را؛ قرار دادن صحیفه ها در آن . (از اقرب الموارد). فراهم آمدن نامه ها و فراهم آوردن ، یقال : اُصْحِف َ الشی ٔ (مجهولاً)؛ اذا جمعت فیه الصحف و منه المصحف . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اصحاف چیزی ؛ جمعکردن صحیفه های بسیار در آن . (تاج المص