لغتنامه دهخدا
شحشح . [ ش َ ش َ ] (ع ص ، اِ) حریص . (منتهی الارب ). شحیح . (از اقرب الموارد). || بخیل . || بیابان فراخ . (منتهی الارب ).فلات واسع و دور که در آن گیاهی نباشد: فلاة شحشح ؛ بیابان بی آب و علف . (از اقرب الموارد). || پیوستگی و دوام کننده برکاری و صادر آن . (منتهی الارب ).مواظبت