صدارةلغتنامه دهخداصدارة. [ ص ِ رَ ] (اِخ ) قریه ای است به یمامه . (منتهی الارب ). قریه ای است به یمامه مر بنی جعده را. (معجم البلدان ).
سیدارهلغتنامه دهخداسیداره . [ رَ ] (ع اِ) معجر زنان که زیر مقنعه اندازند تا مقنعه چرکین نشود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || سربند. (منتهی الارب ).
شیذارةلغتنامه دهخداشیذارة. [ ش َ رَ ] (ع ص ) مرد صاحب غیرت . (منتهی الارب ): رجل شیذارة؛ مرد صاحب غیرت . (ناظم الاطباء).
سدارةلغتنامه دهخداسدارة. [ س َ رَ ] (ع مص ) سراسیمه گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || خیره شدن چشم شتر از شدت گرما یا از شدت سرما. (منتهی الارب ) (آنندراج ). سرگشته شدن شتر از گرما... (تاج المصادر بیهقی ).
صدپارهلغتنامه دهخداصدپاره . [ ص َ رَ / رِ ] (ص مرکب ) پاره پاره . بسیار چاک خورده : غیرت حق بود با حق چاره نیست کو دلی کز حکم حق صدپاره نیست . مولوی .این خرقه ٔ صدپاره ٔ ما دوختنی نیست .<p class=
صدارلغتنامه دهخداصدار. [ ص ُ ] (اِخ ) موضعی است نزدیک مدینه و آن را صدارة نیز گویند. (منتهی الارب ).
نائب الصدارةلغتنامه دهخدانائب الصدارة. [ ءِ بُص ْ ص َ رَ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) رجوع به نایب الصداره شود.