صدردیکشنری عربی به فارسیاغوش , سينه , بغل , بر , پيش سينه , بااغوش باز پذيرفتن , دراغوش حمل کردن , رازي رادرسينه نهفتن , داراي پستان شدن (درمورد دختران) , پستان , افکار , وجدان , نوک پستان , هرچيزي شبيه پستان , سينه بسينه شدن , برابر , باسينه دفاع کردن , صندوق , يخدان , جعبه , تابوت , خزانه داري , قفسه سينه
صدرفرهنگ فارسی عمید۱. سینه؛ سینۀ انسان.۲. اول هرچیز.۳. قسمت بالای چیزی؛ بالا: صدر مجلس.۴. [قدیمی، مجاز] مقدم؛ پیشوا.⟨ صدر اعظم: (سیاسی) نخستوزیر.
صدرلغتنامه دهخداصدر. [ص َ ] (ع اِ) بالای مجلس . طرف بالا : مرا با خویشتن در صدر بنشاند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 142).سخن چون منش پیش خواندم بفخربصدر اندر آمد ز صف النعال . ناصرخسرو.خورشیدوار نور دهد
صدرلغتنامه دهخداصدر. [ ص َ ] (اِخ ) وی به لاجوردشوئی مشهور است ، فرزند ابهر است و مردی خوب است اما شعر خود را تعریف بی نهایت می کند و بسیار معتقد است . از اوست این مطلع:چه میکنم ز دیاری که نیست یار آنجاکجاست خاک رهش تا شوم غبار آنجا.(مجالس النفائس ص <span class=
صدرلغتنامه دهخداصدر. [ ص َ ] (اِخ ) دهی از دهستان الند بخش حومه ٔ شهرستان خوی 71هزارگزی شمال باختری خوی . در مسیر جنوبی راه ارابه رو ملحملی به خان دره و کوهستانی سردسیر سالم . سکنه 32 تن . آب از دره خان . محصول غلات . شغل اه
صدر صدورلغتنامه دهخداصدر صدور. [ ص َ رِ ص ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رئیس رؤساء. بزرگ بزرگان : بشنو از اخبار آن صدر صدورلاصلوة تم الا بالحضور. مولوی .رجوع به صدر شود.
شذرلغتنامه دهخداشذر. [ ش َ ] (ع اِ) پاره های زر خالص ناگداخته که از معدن حاصل شود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). قطعه ٔ ذهب است که از معدن برآورده باشند. (فهرست مخزن الادویه ). || مروارید ریزه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). لؤلؤ صغار. (فهرست مخزن الادویه ). || شبه . (منتهی الارب )
شیذرلغتنامه دهخداشیذر. [ ذَ ] (اِخ ) شیذیر. (برهان ). یکی از نامهای خداست . (از برهان ) (از جهانگیری ). ظاهراً مصحف و مخفف «هوشیدر» نخستین موعودزرتشتیان باشد. (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : توئی آن داور محکم که از دادش بنی آدم بیارامید در عالم چو مؤمن در حق شیذر.<b
صدرالدینلغتنامه دهخداصدرالدین . [ ص َ رُدْ دی ] (اِخ ) تبریزی بن محمدرضا نایب الصدر. او راست : کتاب لغتی که به سال 1225 هَ . ق . برای عباس میرزا نایب السلطنه بنام فرهنگ عباسی تألیف کرده است . رجوع به فهرست کتابخانه ٔ مدرسه ٔعالی سپهسالار و رجوع به دانشمندان آذرب
صدرالدینلغتنامه دهخداصدرالدین . [ ص َ رُدْ دی ] (اِخ ) ربیعی (مولانا...) وی در قصبه ٔ فوشنج بامر خطابت مشغول بودو بواسطه ٔ جودت طبع و حدت ذهن در سلک ندماء و خواص ملک فخرالدین محمد کرت انتظام یافت و به اشاره ٔ ملک کرت نامه ای بر وزن شاهنامه در تاریخ ملوک غور بنظم آورد و در آن مدت که بانشاء این کتا
صدرالدینلغتنامه دهخداصدرالدین . [ ص َ رُدْ دی ] (اِخ ) رواسی . از خلفای شیخ زین الدین خافی و حاوی علوم ظاهری و باطنی بود. در اوائل حال چندین سال در مدینه اقامت جست و در مصر و شام اربعینات بسر آورد و چون از عربستان مراجعت کرد در ولایت اسفراین که منشاء و مولد او بود ساکن گشت و بارشاد پرداخت و در زم
صدرالدینلغتنامه دهخداصدرالدین . [ ص َ رُدْ دی ] (اِخ ) تبریزی بن محمدرضا نایب الصدر. او راست : کتاب لغتی که به سال 1225 هَ . ق . برای عباس میرزا نایب السلطنه بنام فرهنگ عباسی تألیف کرده است . رجوع به فهرست کتابخانه ٔ مدرسه ٔعالی سپهسالار و رجوع به دانشمندان آذرب
صدرالدینلغتنامه دهخداصدرالدین . [ ص َ رُدْ دی ] (اِخ ) ربیعی (مولانا...) وی در قصبه ٔ فوشنج بامر خطابت مشغول بودو بواسطه ٔ جودت طبع و حدت ذهن در سلک ندماء و خواص ملک فخرالدین محمد کرت انتظام یافت و به اشاره ٔ ملک کرت نامه ای بر وزن شاهنامه در تاریخ ملوک غور بنظم آورد و در آن مدت که بانشاء این کتا
صدرالدینلغتنامه دهخداصدرالدین . [ ص َ رُدْ دی ] (اِخ ) رواسی . از خلفای شیخ زین الدین خافی و حاوی علوم ظاهری و باطنی بود. در اوائل حال چندین سال در مدینه اقامت جست و در مصر و شام اربعینات بسر آورد و چون از عربستان مراجعت کرد در ولایت اسفراین که منشاء و مولد او بود ساکن گشت و بارشاد پرداخت و در زم
حجب الصدرلغتنامه دهخداحجب الصدر. [ ح َ بُص ْ ص َ ] (ع اِ مرکب ) پرده ٔ غشائی که فضای سینه را به دو بخش چپ و راست بخش کند .
حرف مصدرلغتنامه دهخداحرف مصدر. [ ح َ ف ِ م َ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اداة مصدر. علامت مصدر. پساوند مصدر و آن دال و نون یا تاء و نون است . شمس قیس علامتهای حاصل مصدر را نیز در عنوان حرف مصدر آورده گوید: و آن الف و راء است که در اواخر بعضی افعال معنی مصدری دهد، چنانکه رفتارو گفتار و کردار و د
سلیم الصدرلغتنامه دهخداسلیم الصدر. [ س َ مُص ْ ص َ ] (ع ص مرکب ) آدم آرام و بی شر : نعیم که صاحب او بوده مردی سلیم الصدر و بی غایله بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
متصدرلغتنامه دهخدامتصدر. [ م ُ ت َ ص َدْ دِ ] (ع ص ) در صدر جای نشیننده از مجلس . (آنندراج ). در صدر مجلس نشسته . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تصدر شود.