صراحیفرهنگ فارسی عمیدظرف شیشهای یا بلوری شکمدار و دهان تنگ که در آن شراب مینوشیدند؛ ظرف شراب؛ تنگ شراب: ◻︎ به زبان صراحی و لب جام / هاتف صبح را جواب دهید (خاقانی: ۵۹۴).
صراحیلغتنامه دهخداصراحی . [ ص ُ ] (از ع ، اِ) عربی آن صراحُیّة. قسمی از ظروف شیشه یا بلور با شکمی نه بزرگ و نه کوچک و گلوگاهی تنگ و دراز که در آن شراب یا مسکری دیگر کنند و در مجلسی آرند و از آن در پیاله و جام و قدح ریزند. ابن درید گوید: این لغت عربی نیست . آوند شراب : <
شراحیلغتنامه دهخداشراحی . [ ش َ ] (ص نسبی ) نسبت به شراح که نام آبا اجدادی است . (از انساب سمعانی ).
سیرگاهلغتنامه دهخداسیرگاه . [ س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) محل تفرج و گشت و گذار. گذرگاه . تماشاگاه . (ناظم الاطباء).
شراحلغتنامه دهخداشراح . [ ش َرْ را ] (ع ص ) بیان کننده . (آنندراج ). شرح کننده . تفسیرکننده . شارح . (ناظم الاطباء).
صراحیةلغتنامه دهخداصراحیة. [ ص ُ حی ی َ ] (ع اِ) خنور شراب . (منتهی الارب ). آوند شراب . (دهار). رجوع به صراحی شود.
صراحیةلغتنامه دهخداصراحیة. [ ص ُ ی َ ] (ع ص ) شراب خالص و پاکیزه . (منتهی الارب ). || سخن خالص و بی آمیغ.
صراحیهفرهنگ فارسی معین(صُ یَ) [ ع . صراحیة ] (اِ.) 1 - شراب خالص . 2 - سخن خالص و بی آمیغ . 3 - ظرف شراب .
خورشید صراحیلغتنامه دهخداخورشید صراحی . [ خوَرْ / خُرْ دِ ص ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شراب . (آنندراج ) : چو نور شمع ساقی تازه رو باش ز خورشید صراحی ماه نو باش .زلالی (از آنندراج ).
صراحی کشیدنلغتنامه دهخداصراحی کشیدن . [ ص ُ ک َ / ک ِدَ ] (مص مرکب ) کنایه از صراحی نوشیدن : دل که بیابان گرفت چشم ندارد براه هر که صراحی کشید گوش ندارد به پند. سعدی .رجوع به صراحی شود.
صراحی گردنلغتنامه دهخداصراحی گردن . [ ص ُ گ َ دَ ] (ص مرکب ) با گردنی چون گردن صراحی . گردن دراز و کشیده : اشتر صراحی گردنا دانم چه خواهی کردنابا پنبه بازی می کنی گردن درازی می کنی . (منسوب به عبدالواسع جبلی ).از صراحی گردنان دارد کسی را
صراحیةلغتنامه دهخداصراحیة. [ ص ُ حی ی َ ] (ع اِ) خنور شراب . (منتهی الارب ). آوند شراب . (دهار). رجوع به صراحی شود.
صراحیةلغتنامه دهخداصراحیة. [ ص ُ ی َ ] (ع ص ) شراب خالص و پاکیزه . (منتهی الارب ). || سخن خالص و بی آمیغ.
خورشید صراحیلغتنامه دهخداخورشید صراحی . [ خوَرْ / خُرْ دِ ص ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شراب . (آنندراج ) : چو نور شمع ساقی تازه رو باش ز خورشید صراحی ماه نو باش .زلالی (از آنندراج ).
سنگ و صراحیلغتنامه دهخداسنگ و صراحی . [ س َ گ ُ ص ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب )کنایه از ناسازگار بودن و ضد بودن است : زاهد به کتابی و کتاب من و توسنگ است و صراحی انتساب من و تو.یغمای جندقی .
اشک صراحیلغتنامه دهخدااشک صراحی . [ اَ ک ِ ص ُ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شراب : ز شوق بزم تو در دیده و دل سلمان حرام اشک صراحی و ناله ٔ عود است .سلمان (از آنندراج ).
خنده ٔ صراحیلغتنامه دهخداخنده ٔ صراحی . [ خ َ دَ / دِ ی ِ ص ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خنده ٔ مینا. خنده ٔ شیشه . خنده ٔ جام . (مجموعه ٔ مترادفات ).