صرارةلغتنامه دهخداصرارة. [ ص َ رَ ] (ع ص ) آنکه حج نکرده باشد. || آنکه گرد زن نگردد. || ج ِ صرورة بهمین معنی . (منتهی الارب ).
سیرورةلغتنامه دهخداسیرورة. [ س َ رَ ] (ع مص ) رفتن . (تاج المصادر بیهقی ). سیر. (منتهی الارب ). رجوع به سیر شود. || راندن . (المصادر زوزنی ) (دهار).
شرارهلغتنامه دهخداشراره . [ ش َ رَ / رِ ] (ع اِ) جرقّه . (یادداشت مؤلف ). خدره . (نصاب الصبیان ). نیم سوخته . (دهار). آتشپاره و جرقه ٔ آتش . (ناظم الاطباء) : سر نوک نیزه ستاره ببردسر تیغ تاب از شراره ببرد. <p class="author"
شرارةلغتنامه دهخداشرارة. [ ش َ رَ ] (ع اِ) یکی شرار. (منتهی الارب ). پاره ٔ آتش که برجهد. (منتهی الارب ).آتشپاره ٔ واحد که بجهد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
شرارةلغتنامه دهخداشرارة. [ ش َ رَ ] (ع مص ) بد شدن . (منتهی الارب ) (دهار). متصف شدن به شر. (از اقرب الموارد).
سرارةلغتنامه دهخداسرارة. [ س َ رَ ] (ع اِمص ، اِ) خوبی چیزی . || خلوص . || بهتری و پاکیزگی . || گزین نسب و بهترین آن . (آنندراج ) (منتهی الارب ). || سرارةالوادی ؛ بهترین جای وادی . (منتهی الارب ). رجوع به سرارالوادی شود.
صرارلغتنامه دهخداصرار. [ ص َرْ را ] (ع اِ) تزدک . (ربنجنی ). جَزد. (دستور اللغة). زنجره . زَلَّه .چیک . (تحفه ). صَرّارَه . و این غیر صراراللیل است .
صراریلغتنامه دهخداصراری . [ ص َرْ را ری ی ] (ع ص نسبی ) نسبت است به کفشهای صرارة یعنی صدادار در هنگام راه پیمودن انسان . (سمعانی ).