شرخلغتنامه دهخداشرخ . [ ش َ ] (ع اِ) ج ِ شارخ و در حدیث است : اقتلوا شیوخ المشرکین و استحیوا شرخهم ؛ اراد بالشیوخ اهل القوةعلی القتال . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). و در لسان العرب اسم جمع است . (از اقرب الموارد). رجوع به شارخ شود. || اصل و بن . || کرانه ٔ برآمده از چیزی . (منتهی الارب
شرخلغتنامه دهخداشرخ . [ ش َ ] (ع مص ) دندان کنانیدن شتر. || جوان شدن کودک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
صرخةدیکشنری عربی به فارسیفرياد خوشحالي , صداي مخصوص هر حيوان (مثل صداي قورباغه) , فرياد کردن , سروصداراه انداختن , فرياد زدن , نعره کشيدن , صدا , نعره , هلهله
صرخیانلغتنامه دهخداصرخیان . [ ص ُ ] (اِخ ) صرخیانک .قریه ای از قراء بلخ و نسبت بدان صرخیانی و صرخیانکی است . (سمعانی ورق 351 ب ). گویا معرب سرخیان باشد.
صرخیانکیلغتنامه دهخداصرخیانکی . [ ص ُ ن َ ] (ص نسبی ) منسوب به صرخیانک . (سمعانی ). رجوع به صرخیانی شود.
صرخیانیلغتنامه دهخداصرخیانی . [ ص ُ ] (اِخ ) ابوبکر محمدبن حامدصرخیانی . وی از ابواسحاق بن ابراهیم بن احمدبن محمد المذکر المروزی و از وی قاضی ابوسعد عبدالکریم بن احمدبن ابراهیم وزان طبری روایت دارد. (سمعانی ص 351).
بانگ کردنلغتنامه دهخدابانگ کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آواز کردن . (ناظم الاطباء). فریاد کردن . بانگ برآوردن . صخب . اصلاق . اعجاج . عجیج . عج . صیحان . صیاح . صدید. صرخ . صراخ . هبیب . عزیف . زجل . قلقلة.کشکشة. سلق . (منتهی الارب ). هتف . (تاج المصادر بیهقی ). انتجاج . هیاط. هبهبة. (منتهی الارب
بانگلغتنامه دهخدابانگ . (اِ) فریاد. آواز بلند. (برهان قاطع) (آنندراج ). صوت . آوا. صیحة. (ترجمان القرآن ). صراخ ، هیاهو. صیاح ، نعره . غو. (فرهنگ اسدی ). بان . (فرهنگ اسدی ). نداء. ضاًضاً. ضجه . قبع. صرخ . زمجره . صرخه . صفار. نشده . (منتهی الارب ). خروش . مجازاً در مطلق صدا و آواز استعمال می
صرخةدیکشنری عربی به فارسیفرياد خوشحالي , صداي مخصوص هر حيوان (مثل صداي قورباغه) , فرياد کردن , سروصداراه انداختن , فرياد زدن , نعره کشيدن , صدا , نعره , هلهله
صرخیانلغتنامه دهخداصرخیان . [ ص ُ ] (اِخ ) صرخیانک .قریه ای از قراء بلخ و نسبت بدان صرخیانی و صرخیانکی است . (سمعانی ورق 351 ب ). گویا معرب سرخیان باشد.
صرخیانکیلغتنامه دهخداصرخیانکی . [ ص ُ ن َ ] (ص نسبی ) منسوب به صرخیانک . (سمعانی ). رجوع به صرخیانی شود.
صرخیانیلغتنامه دهخداصرخیانی . [ ص ُ ] (اِخ ) ابوبکر محمدبن حامدصرخیانی . وی از ابواسحاق بن ابراهیم بن احمدبن محمد المذکر المروزی و از وی قاضی ابوسعد عبدالکریم بن احمدبن ابراهیم وزان طبری روایت دارد. (سمعانی ص 351).
سادات مصرخلغتنامه دهخداسادات مصرخ . [ ت ِ م ُ ص َرْ رَ ] (اِخ ) (گورستان ..) قبرستانی در هرات بوده است . رجوع به ترجمه ٔ مجالس النفائس ص 43 شود.
متصرخلغتنامه دهخدامتصرخ . [ م ُ ت َ ص َرْ رِ ] (ع ص ) تکلف کننده از فریاد. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که می غرد و فریاد کننده . (ناظم الاطباء).
مستصرخلغتنامه دهخدامستصرخ . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استصراخ . فریادخواه . (آنندراج ). مستغیث . (اقرب الموارد). آنکه فریاد می کند برای دستگیری .(ناظم الاطباء). || وادارکننده کسی را بر فریاد کردن . (اقرب الموارد). رجوع به استصراخ شود.
مصرخلغتنامه دهخدامصرخ . [ م ُ رِ ] (ع ص ) فریادرس و یاری گر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مغیث . (یادداشت مؤلف ).
تصرخلغتنامه دهخداتصرخ . [ ت َ ص َرْ رُ ] (ع مص ) آواز برداشتن در عطسه دادن . (تاج المصادر بیهقی ). تکلّف کردن در فریاد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد):التصرخ بالعطاس حمق . (بحر الجواهر) (منتهی الارب ).