صعب العلاجلغتنامه دهخداصعب العلاج . [ ص َ بُل ْ ع ِ ] (ع ص مرکب ) دشوار درمان پذیر. بیماریی که به آسانی به نشود. مرضی که بزودی درمان نیابد و معالجه ٔ آن دشوار باشد.
سهبلغتنامه دهخداسهب . [ س َ ] (ع مص ) گرفتن چیزی بسختی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
سهبلغتنامه دهخداسهب . [ س َ /س َ هَِ ] (ع ص ، اِ) دشت . || زمین برابر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || اسب توانای فراخ دو. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
شعبلغتنامه دهخداشعب . [ ش َ ع َ ] (ع مص ) گشاده گردیدن میان دو دوش و یا دو شاخ . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) .
دستنیافتنیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ عمل ی، برآوردهنشدنی، غیرممکن، دورودراز، صعبالوصول، صعبالحصول، صعب، سخت، دشوار صعبالعلاج، سختدرمان، درماننشدنی ≠ سهلالحصول
سختفرهنگ فارسی معین(سَ) (ص .) 1 - محکم ، استوار. 2 - دشوار. 3 - درشت . 4 - خسیس . 5 - سنگدل . 6 - (ق .) فراوان . 7 - به طور جدی . 8 - علاج - ناپذیر، صعب العلاج . 8 - غیرمؤدبانه ،توهین - آمیز.
ملهلغتنامه دهخدامله . [ م َ ل َ / ل ِ ] (اِ) قسمی حشره که چون بگزد تبهای طولانی صعب العلاج ایجاد کند. نوعی حشره که چون بگزد در گزیده بیماری دراز پدید آرد. قسمی غریب گز. غریب گز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
ابوالعلاءلغتنامه دهخداابوالعلاء. [ اَ ب ُ ل ع َ ] (اِخ ) فارسی و طبیب معاصر آل بویه . از وی کتابی در دست نیست لکن مصنفین اطبا از گفته های وی شاهد صدق اقوال خویش آرند و ابوماهرو علی بن عیسی مجوسی و ابن مندویه ٔ اصفهانی هم عصر وی بوده اند. او یک چند طبیب عساکرعضدالدوله بویهی و پس از عضدالدوله طبیب خ
مزمنلغتنامه دهخدامزمن . [ م ُ م ِ ] (ع ص ) بر جای مانده شونده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (غیاث ). بر جای مانده . کهنه و دیرینه . دارای زمان و دیرینه . (ناظم الاطباء). دیرینه و کهنه . (آنندراج ) (غیاث ) . کهن . عتیق . طویل (از نظر زمان ). پیاده (مقابل حاد). متقادم . (یادد
صعبدیکشنری عربی به فارسیدشوار , پر زحمت , پرالتهاب , صعب الصعود , خامکار , زشت , بي لطافت , ناشي , سرهم بند , غير استادانه , سخت , مشکل , سخت گير , صعب , گرفتگير , باريک بين , مشکل پسند , بيزار , داد وبيداد کن (براي چيزهاي جزءي) , ايراد گير
صعبفرهنگ فارسی عمید[قدیمی]۱. دشوار؛ سخت.۲. شدید.٣. قوی؛ نیرومند.٤. بامهابت؛ باوقار.٥. گران؛ ناخوشایند.٦. (قید) زیاد؛ بسیار.
صعبلغتنامه دهخداصعب . [ ص َ ] (اِخ ) ابن سعدالعشیرةبن مالک ، از کهلان ، از قحطانیة. جدی جاهلی است . (الاعلام زرکلی ص 432).
صعبلغتنامه دهخداصعب . [ ص َ ] (اِخ ) ابن عجل بن لجیم بن صعب بن علی از بکربن وائل جدی جاهلی است . از پسران او اسود عنسی است . (الاعلام زرکلی ص 432).
صعبلغتنامه دهخداصعب . [ ص َ ] (اِخ ) ابن علی بن بکربن وائل از عدنانیة جدی جاهلی است . عکابة و لخم ومعاویة از فرزندان وی هستند. (الاعلام زرکلی ص 432).
حسین مصعبلغتنامه دهخداحسین مصعب . [ ح ُ س َ ن ِ م ِ ع َ ] (اِخ ) پدر طاهر ذوالیمینین است . رجوع به تاریخ بیهقی ص 135 شود.
حصن الصعبلغتنامه دهخداحصن الصعب . [ ح ِ نُص ْ ص َ ] (اِخ ) یکی از قلاع خیبر. رجوع به فهرست جزء اول امتاع الاسماع شود.
ابومصعبلغتنامه دهخداابومصعب . [ اَ م ُ ع َ ] (اِخ ) احمدبن ابی بکربن زرارةبن مصعب بن عبدالرحمن بن عوف الزهری . محدث است .
ابومصعبلغتنامه دهخداابومصعب . [ اَ م ُ ع َ ] (اِخ ) انصاری مرسل . عبدالحمیدبن جعفر از او روایت کرده است .