صفیلغتنامه دهخداصفی . [ ص َ ] (اِخ ) (شاه ...) یکی از شعرای ایران و از سادات شهر ری بوده گوشه نشینی اختیار کرد بزیارت حج نایل شد. از اوست :هرگزدل هیچ کس میازار صفی تا بتوانی دلی بدست آر صفی سررشته ٔ کار خود نگه دار صفی زنهار صفی هزار زنهار صفی .(از قاموس
صفیلغتنامه دهخداصفی . [ ص َ ] (اِخ ) (شاه ...) ششمین پادشاه از خاندان صفوی است و نام وی سام میرزا فرزند صفی میرزا است . پس از مرگ شاه عباس بنا بر وصیت وی او را که 17 سال بیش نداشت در جمادی الاولی 1038 به پادشاهی نشاندند و می
شارش هلهشاوHele-Shaw flowواژههای مصوب فرهنگستانشارش خزشی شارهای با گرانروی بالا میان دو صفحة تخت با فاصلة بسیار کم
شفیلغتنامه دهخداشفی . [ ش ِ / ش َ ](از ع ، اِ) ممال شفا. (یادداشت مؤلف ) : باد خلقش دمیده عطر حسب نحل مهرش نهاده شهد شفی . ابوالفرج رونی .از آن سبب که عسل را حلاوت لب توست خدای عزوجل در عسل ن
شفیلغتنامه دهخداشفی . [ ش َ فا ] (ع مص ) نزدیک شدن آفتاب به غروب . || برآمدن ماه نو. || نمایان شدن شخص . (منتهی الارب ). و رجوع به شَفا شود.
شفیلغتنامه دهخداشفی . [ ش َ فا ](ع اِ) اندک ، چنانچه مرد را هنگام مرگ ، و ماه را گاه محاق و آفتاب را به وقت غروب گویند: مابقی منه الا شفی ً؛ یعنی کم . (منتهی الارب ). و رجوع به شَفا شود.
صفیرفرهنگ فارسی عمید۱. صدای ممتدی که خالی از حروف هجا باشد و از میان دو لب یا از آلتی خارج شود.٢. سوت.٣. (موسیقی) نوعی ساز بادی.⟨ صفیرِ راک: (موسیقی) گوشهای در دستگاه ماهور.⟨ صفیر زدن: (مصدر متعدی) [قدیمی]۱. صدا زدن.۲. (مصدر لازم) سوت زدن؛ سوت کشیدن: ◻︎ اسبی که صفیرش نزنی
صفیةلغتنامه دهخداصفیة. [ ص َ فی ی َ ] (اِخ ) باهلیه . وی یکی از زنان شاعر است . در عیون الاخبار نام او آمده و قطعه ای را که در رثاء خواهر خویش سروده در آنجا ثبت است . (عیون الاخبار ج 3 ص 66).
ابوالمواهبلغتنامه دهخداابوالمواهب . [ اَ بُل ْ م َ هَِ ] (اِخ ) صفی الدین . رجوع به صفی الدین ابوالمواهب شود.
صفویلغتنامه دهخداصفوی . [ ص َ ف َ وی ی ] (ص نسبی ) منسوب به شیخ صفی الدین اردبیلی . کسی که نسب وی به شیخ صفی می رسد. رجوع به صفی الدین اردبیلی و صفویه شود.
صفیرفرهنگ فارسی عمید۱. صدای ممتدی که خالی از حروف هجا باشد و از میان دو لب یا از آلتی خارج شود.٢. سوت.٣. (موسیقی) نوعی ساز بادی.⟨ صفیرِ راک: (موسیقی) گوشهای در دستگاه ماهور.⟨ صفیر زدن: (مصدر متعدی) [قدیمی]۱. صدا زدن.۲. (مصدر لازم) سوت زدن؛ سوت کشیدن: ◻︎ اسبی که صفیرش نزنی
صفی میرزالغتنامه دهخداصفی میرزا. [ص َ ] (اِخ ) یکی از پسران شاه عباس اول است که به سال 1020 بفرمان پدر بقتل رسید. (قاموس الاعلام ترکی ).
حجرالصفیلغتنامه دهخداحجرالصفی . [ ح َ ج َ رُص ْ ص َ ی ی ] (ع اِ مرکب ) مصحف حجر المصفی یعنی شبه است .
حجرالمصفیلغتنامه دهخداحجرالمصفی . [ ح َ ج َ رُل ْ م ُ ص َف ْ فا ] (ع اِ مرکب ) صاحب تحفه گوید: شبه است .
حسین مرصفیلغتنامه دهخداحسین مرصفی . [ ح ُ س َ ن ِ م ُ ص ِ ] (اِخ ) ابن احمد مصری . درگذشته ٔ 1307 هَ . ق . او راست : الکلم الثمان و جز آن .(هدیة العارفین ج 1 ص 330) (اعلام زرکلی <span class="hl" di