صلاحیت دارلغتنامه دهخداصلاحیت دار. [ ص َ حی ی َ ] (نف مرکب ) صالح . شایسته برای رسیدگی بکاری . لایق برای انجام عملی . درخور کاری .- دادگاه صلاحیت دار ؛ صالح برای رسیدگی .
سلاهطلغتنامه دهخداسلاهط. [ س َ هََ ] (اِخ ) شهری است و عنبر سلاهطی منسوب بدانجاست . (یادداشت مؤلف ).
شلاهطلغتنامه دهخداشلاهط. [ ش َ هَِ ] (اِخ ) بحرالشلاهط. دریایی که جزیره ٔ مالاکا و سوماترا و جزایر آندامان و نیکبار در آن واقع است . (یادداشت مؤلف ) (از جغرافیای ابوالفداء ترجمه ٔ م . رنو). سلاهط، و از آنجا است عنبر شلاهطی . (یادداشت مؤلف ).
صلاحیتلغتنامه دهخداصلاحیت . [ ص َ حی ی َ ] (ع اِمص ) شایستگی . درخوری . سزاواری . اهلیت . این کلمه را اغلب به تشدید یاء تلفظ کنند ولی خطاست . در تاج العروس آمده : صلاحیة الشی ٔ مخففة کطواعیة و لیس فی کلامهم فعالیة مشددة کذا نقلوه : و چون به نماز برخاستند بیش از آن کرد که
ناظر پرشjumpmasterواژههای مصوب فرهنگستانکارشناس صلاحیتدار هوایی که چتربازان را از زمان ورود به هواگَرد تا خروج از آن تحت نظارت دارد
برنامهریزی زبانlanguage planningواژههای مصوب فرهنگستانهرگونه کوشش آگاهانه و نظاممند دولت یا نهادهای صلاحیتدار در اتخاذ سیاست زبانی
دستور تهیۀ استقرارdeployment preparation orderواژههای مصوب فرهنگستاندستوری که مقام صلاحیتدار برای حرکت نیروها یا تدارک و آمادگی نیروها برای حرکت به منطقۀ مورد نظر صادر میکند
صلاحیتلغتنامه دهخداصلاحیت . [ ص َ حی ی َ ] (ع اِمص ) شایستگی . درخوری . سزاواری . اهلیت . این کلمه را اغلب به تشدید یاء تلفظ کنند ولی خطاست . در تاج العروس آمده : صلاحیة الشی ٔ مخففة کطواعیة و لیس فی کلامهم فعالیة مشددة کذا نقلوه : و چون به نماز برخاستند بیش از آن کرد که
صلاحیتلغتنامه دهخداصلاحیت . [ ص َ حی ی َ ] (ع اِمص ) شایستگی . درخوری . سزاواری . اهلیت . این کلمه را اغلب به تشدید یاء تلفظ کنند ولی خطاست . در تاج العروس آمده : صلاحیة الشی ٔ مخففة کطواعیة و لیس فی کلامهم فعالیة مشددة کذا نقلوه : و چون به نماز برخاستند بیش از آن کرد که
درخواست صلاحیتrequest for qualification, RFQ1واژههای مصوب فرهنگستانسندی که در آن از تأمینکنندگان کالا یا خدمات خواسته میشود برای احراز صلاحیت شرکت در مناقصه توانمندیها و امتیازات خود را اعلام کنند