صنادیدلغتنامه دهخداصنادید. [ ص َ ] (ع ص ، اِ) مهتران . بزرگان . (غیاث اللغات ). بزرگان . اشراف . شجعان . اجواد. حُلَماء. ج ِ صِندید : کجا شدند صنادید و سرکشان قریش ز منکران که بر ایشان بدند بس منکر. ناصرخسرو.هرچند صنادید قریش و کفار
صنددلغتنامه دهخداصندد. [ص ِ دِ ] (ع ص ) مهتر پردل یا عاقل و بردبار یا جوانمرد یا شریف . || (اِ) تیزی کوه تنهاگانه . (منتهی الارب ). حرف منفرد فی الجبل . (اقرب الموارد).
صندیدلغتنامه دهخداصندید. [ ص ِ ] (ع ص ، اِ) مهتر دلاور. ج ، صنادید. || چیره . غالب . || باد تند. || سرمای سخت . || باران بزرگ قطره . || جماعت لشکر. || یوم حامی الصنادید؛ روز سخت گرم . (منتهی الارب ).
حارثلغتنامه دهخداحارث . [ رِ ] (اِخ ) نام یکی از صنادید عرب است که شیطان به نام سراقه او را بجنگ تحریض کرد : چونکه حارث با سراقه گفت این از عتابش خشمگین شد آن لعین .مولوی .
ولیدلغتنامه دهخداولید. [ وَ ] (اِخ ) پدر خالد، سردار معروف اسلامی . رجوع به خالد شود : کجا شدند صنادید و سرکشان قریش زمنکران که مر ایشان بدند بس منکرولید و حارث و بوجهل و عتبه و شیبه کجاست آصف و کو ذوالحمار و کو عنتر؟ناصرخسرو.<
صندیدلغتنامه دهخداصندید. [ ص ِ ] (ع ص ، اِ) مهتر دلاور. ج ، صنادید. || چیره . غالب . || باد تند. || سرمای سخت . || باران بزرگ قطره . || جماعت لشکر. || یوم حامی الصنادید؛ روز سخت گرم . (منتهی الارب ).
طراخنةلغتنامه دهخداطراخنة. [ طَ خ ِ ن َ ] (ع اِ) ج ِ طرخان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) : فقال یحیی بن خالد البرمکی ، یا امیرالمؤمنین ... و علی بن عیسی ، قتل صنادید اهل خراسان و طراخنتها... (آداب الوزراء جهشیاری ص 180). رجوع به ایران باس