صنوفلغتنامه دهخداصنوف . [ ص ُ ] (ع اِ) ج ِ صِنف . رجوع به صنف شود : و به صنوف صروف فتن و محن گرفتار. (جهانگشای جوینی ).
سنوفلغتنامه دهخداسنوف . [ س َ ] (ع ص ) فرس سنوف ؛ اسب که زین سپس اندازد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
شنوفلغتنامه دهخداشنوف .[ ش ُ ] (ع اِ) ج ِ شَنْف . گوشواره های بالائین یا آویزه های بالای گوش . (از منتهی الارب ). رجوع به شنف شود.
کوت شنوفلغتنامه دهخداکوت شنوف . [ ش ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان مینوحی است که در بخش قصبه ٔ معمره ٔ شهرستان آبادان واقع است و 600 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
نهر شنوفلغتنامه دهخدانهر شنوف . [ن َ رِ ش ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قصبه ٔ معمره ٔ بخش قصبه ٔ معمره ٔ شهرستان آبادان . در 4 هزارگزی مشرق نهرقصر و 28 هزارگزی جنوب شرقی راه خسروآباد به آبادان ، در دشت گرمسیری واقع و دارای <span
celebritiesدیکشنری انگلیسی به فارسیمشهور، شهرت، شخص نامدار، عضو صنوف ممتازه اجتماع، سر بلندی، ستاره یا شخصیت برجسته جماعت
مزاجاتلغتنامه دهخدامزاجات . [ م ِ ] (ع اِ) ج ِ مزاج : و انواع امراض و صنوف مزاجات و مرکبات و غیر آن ثبت گردانید. (سندبادنامه ص 65). رجوع به مزاج شود.
هترفرهنگ فارسی معین(هِ تِ) [ یو. ] (اِ.) بخشی از سپاهیان اسکندر مقدونی که افراد آن از صنف سواره نظام و از حیث قوت جسمانی و قدرت جنگی و فنون آن در میان دیگر صنوف ممتاز بودند.
ملاکدیکشنری عربی به فارسیفرشته , مالک , کادر , مجموعه يک طبقه از صنوف اجتماعي , واحدي از قبيل قضايي واداري ونظامي وغيره , کروب (کروبيان) , فرشتگان اسماني بصورت بچه بالدار , بچه قشنگ
مسبلاتلغتنامه دهخدامسبلات . [ م ُ س َب ْ ب َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مسبل . سبیل قرارداده شده ها. سبیل شده ها : احبار اخیار هر ملتی را از صنوف عوارضات و محن مؤون و اوقاف و مسبلات و حراث و زراع ایشان را معاف و مسلم داشته اند. (جهانگشای جوینی ). و رجوع به سبیل شود.