صورتکلغتنامه دهخداصورتک . [ رَ ت َ ] (اِمصغر) مصغر صورت . صورتهای خرد. تصویرهای کوچک . مجسمه های خرد : همچنان باشد که صورتکها ساخته باشی از چوب و از نمد بعد از آن به حضرت عرض کنی ... (فیه ما فیه ).
صورتکmaskواژههای مصوب فرهنگستانچهرهای مصنوعی که چهرۀ اصلی را میپوشاند و در آن سوراخهایی برای چشم و دهان تعبیه شده است
صورتکهای چرنوفChernoff facesواژههای مصوب فرهنگستانروشی برای ارائۀ تصویری دوبعدی از دادههای چندمتغیره که در آن شکل و اندازه و اجزای مختلف یک چهره، براساس مقدار متغیرهای متناظر، تغییر میکند
شورتاغلغتنامه دهخداشورتاغ . (اِ مرکب ) چوب زردرنگ . (آنندراج ). قسمی از چوب زرد. (ناظم الاطباء). || یک قسم گیاه زردی که در ریگستان روید. (ناظم الاطباء).
شورطاقلغتنامه دهخداشورطاق . (اِ مرکب ) در شاهد زیر صاحب منتهی الارب این کلمه را معادل عَرْفَج آورده است : اِرْقَطَّ العَرْفَج ُ؛ برگ برآوردن گرفت شورطاق . و رجوع به عرفج و قتاد شود.
صورتکاریلغتنامه دهخداصورتکاری . [ رَ ] (حامص مرکب ) تصویرسازی . صورت کشی . نقش کندن بر چنگ و دیگر چیز : چو شد پرداخته فرهاد را سنگ ز صورتکاری دیوار آن سنگ .نظامی .
صورتکدهلغتنامه دهخداصورتکده . [ رَ ک َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) صورتخانه .نگارستان . || بتکده . بتخانه : گر به صورتکده آئی به چنین جلوه گری سر تصویر به تعظیم قدت خم گردد.محمداسحاق شوکت (از آنندراج ).
صورتکشلغتنامه دهخداصورتکش . [ رَ ک َ/ ک ِ ] (نف مرکب ) عکاس . مصور. تصویرکش : نمی بود اگر خامه از موی اوچه میکرد صورتکش روی او؟ ملاطغرا.رجوع به صورت کشیدن شود. (از آنندراج ).
هامان سوزفرهنگ فارسی معین(اِمر.) روز چهاردهم از ماه آذار (دوم ) که در آن روز یهودیان صورتک ها می ساختند به نام هامان (وزیر خشایار شا) و بر دار می کشیدند و سپس آن ها را می سوزاندند.
نقابفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط ماسک، صورتک، استتار، چادر جامۀ مبدل ◄ چیز بدل، دگرگونی تقلید، تردستی روبند، روبنده، برقع، روسری، حجاب، پوشاک، پوشش پرده
بالماسکهلغتنامه دهخدابالماسکه . [ ک ِ ] (فرانسوی ، اِ مرکب ) مرکب از بال بمعنی رقص و ماسک (روپوش و آنچه روی را بپوشاند، صورتک ). و آن نوعی رقص دسته جمعی است که رقصندگان چهره را در نقابی یا روپوشی و یا صورتکی بپوشانند تا شناخته نشوند و گاه این صورتکها بشکل و هیأت و صورت و یا سر حیوانات باشد.
صورتکاریلغتنامه دهخداصورتکاری . [ رَ ] (حامص مرکب ) تصویرسازی . صورت کشی . نقش کندن بر چنگ و دیگر چیز : چو شد پرداخته فرهاد را سنگ ز صورتکاری دیوار آن سنگ .نظامی .
صورتکدهلغتنامه دهخداصورتکده . [ رَ ک َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) صورتخانه .نگارستان . || بتکده . بتخانه : گر به صورتکده آئی به چنین جلوه گری سر تصویر به تعظیم قدت خم گردد.محمداسحاق شوکت (از آنندراج ).
صورتکشلغتنامه دهخداصورتکش . [ رَ ک َ/ ک ِ ] (نف مرکب ) عکاس . مصور. تصویرکش : نمی بود اگر خامه از موی اوچه میکرد صورتکش روی او؟ ملاطغرا.رجوع به صورت کشیدن شود. (از آنندراج ).