صورتیفرهنگ فارسی عمید۱. از رنگهای ترکیبی، مانند رنگ چهره یا سرخ روشن؛ سفید مایل به سرخ؛ گلی.۲. (صفت نسبی) دارای چنین رنگی.
صورتیلغتنامه دهخداصورتی . [ رَ ] (ص نسبی ) منسوب به صورت . || سپید که به سرخی زند. سرخ و روشن همچون رنگ صورت .
صورتیگویش اصفهانی تکیه ای: sürati طاری: surati طامه ای: surati طرقی: surati کشه ای: surati نطنزی: surati / čehreyi
شورتیدیکشنری فارسی به انگلیسیbrash, casual, forgetful, gauche, goofy, graceless, negligent, reckless, sloppy, sloven, slovenly, thoughtless, tinker, unthinking, untidy
سورتیواژهنامه آزاداین عبارت که واژه ای مخصوص پرواز هر فروند هواپیما است بیشتر به صورتی چند سورتی پرواز به کار می رود. به نظر می رسد ریشه زبانی انگلیسی یا فرانسوی داشته باشد البته این واژه به اشتباه به صورت سرتی هم به کار می رود که این لغت به معنای تفکیک در اندازه است و اغلب برای مشخص کردن ابعاد محصولات کشاورزی در صن
در صورتیلغتنامه دهخدادر صورتی . [ دَ رَ ] (حرف ربط مرکب ، ق مرکب ) در حالی . در موقعی .- در صورتی که ؛ در حالتی که . در وقتی که . (ناظم الاطباء).- || کلمه ٔ شرط به معنی اگر. (ناظم الاطباء).
خوش صورتیلغتنامه دهخداخوش صورتی . [ خوَش ْ / خُش ْ رَ ] (حامص مرکب ) خوشگلی . خوش رویی . خوب صورتی .
در صورتیلغتنامه دهخدادر صورتی . [ دَ رَ ] (حرف ربط مرکب ، ق مرکب ) در حالی . در موقعی .- در صورتی که ؛ در حالتی که . در وقتی که . (ناظم الاطباء).- || کلمه ٔ شرط به معنی اگر. (ناظم الاطباء).
خوش صورتیلغتنامه دهخداخوش صورتی . [ خوَش ْ / خُش ْ رَ ] (حامص مرکب ) خوشگلی . خوش رویی . خوب صورتی .
بی صورتیلغتنامه دهخدابی صورتی . [ رَ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بی صورت . اصل . مقابل صورت که فرع است . || (اصطلاح تصوف ) بی شکلی : صورت از بی صورتی آمد برون بازشد کانا الیه راجعون . مولوی .و رجوع به صورت و هیولی شود.
پوسیدگی صورتیpink rotواژههای مصوب فرهنگستانپوسیدگی میوۀ انجیر ناشی از گونهای قارچ که به رنگ صورتی ظاهر میشود
در صورتیلغتنامه دهخدادر صورتی . [ دَ رَ ] (حرف ربط مرکب ، ق مرکب ) در حالی . در موقعی .- در صورتی که ؛ در حالتی که . در وقتی که . (ناظم الاطباء).- || کلمه ٔ شرط به معنی اگر. (ناظم الاطباء).
خوش صورتیلغتنامه دهخداخوش صورتی . [ خوَش ْ / خُش ْ رَ ] (حامص مرکب ) خوشگلی . خوش رویی . خوب صورتی .
نکوصورتیلغتنامه دهخدانکوصورتی . [ ن ِ رَ ] (حامص مرکب ) نیکوروئی . نکوصورت بودن . رجوع به نکوصورت شود.
بی صورتیلغتنامه دهخدابی صورتی . [ رَ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بی صورت . اصل . مقابل صورت که فرع است . || (اصطلاح تصوف ) بی شکلی : صورت از بی صورتی آمد برون بازشد کانا الیه راجعون . مولوی .و رجوع به صورت و هیولی شود.