صونلغتنامه دهخداصون . [ ص َ ] (ع مص ) نگاه داشتن چیزی را. (منتهی الارب ). نگه داشتن . (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). نگهبانی . (غیاث اللغات ). نگاهداری . || تحفظ. تقوی . خود نگه داشتن از معصیت : و پای خیانت بر چهره ٔ صون و دیانت ننهد. (سندبادنامه ص <span
شنآسsand millواژههای مصوب فرهنگستاندستگاهی استوانهای و قائم، حاوی شن، با میلۀ چرخان و دیسک (disc) که آسمایه در آن میگردد متـ . آسیای شنی
شن و ماسهsand and gravelواژههای مصوب فرهنگستانمواد ساختمانیای با اندازۀ درشتتر از سیلت و ریزتر از قلوهسنگ
سونلغتنامه دهخداسون . (اِ) طرف . جانب . سوی . (برهان ) (آنندراج ) : به چشم اندرم دید از رون توست به جسم اندرم جنبش از سون توست . عنصری .و بر آن سون شهر تا به لب آب هیرمند. (تاریخ سیستان ).ز خون هفت دریا برآمد بهم زمین از د
صونابلاغلغتنامه دهخداصونابلاغ . [ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان به به جیک بخش سیه چشمه ٔ شهرستان ماکو، واقع در 22 هزار و پانصد گزی جنوب خاوری سیه چشمه و 3 هزارگزی جنوب راه ارابه رو قرخ بلاغ . این ده در دره واقع و هوای آن معتدل و
صونةلغتنامه دهخداصونة. [ ص َ ن َ ] (ع اِ) طبله ٔ عروس که بخور و لوازم آرایش در آن نهد. عتیده . (اقرب الموارد). طبله که در آن خوش بوی نگاه دارند. (منتهی الارب ). بویدان .
صائنلغتنامه دهخداصائن . [ ءِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از صون . نگاه دارنده . ج ، صائنین ، صوان : گر نشنوده ست که کرار کیست روی بر آن صائن کرار کن .ناصرخسرو.
ابوالقاسملغتنامه دهخداابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) بستی . از کتب اوست : کتاب الاشجار والنبات . کتاب وصف هوا جرجان . کتاب جوابه فی قدم العالم . کتاب فی علة الوزیر الموجه بوجهین . کتاب صون العلم و سیاسةالنفس . کتاب رسالته فی سیر العضو الرئیس من بدن الانسان .
صبریلغتنامه دهخداصبری . [ ص َ ] (اِخ ) وی از شعرای عثمانی و فرزند کتابدار کتابخانه ٔ فاتح بود و در بغداد ریاست محاسبات داشت . مدتی در آن شهر بزیست و هم بدانجا درگذشت ، او را اشعاری دلکش بترکی و فارسی و بسیاری معماست . این رباعی از اوست :صون نوش ایده لم جام شراب ای ساقی طوومه کرم ایت ا
صیانتلغتنامه دهخداصیانت . [ ن َ ] (ع مص ) صیانة. نگه داشتن . نگهبانی . (غیاث اللغات ). صون . صیانة. حفظ. وقایة. نگاهداری . خویشتن بازداشتن : از صیانت هیچ با فاجر نیامیزی بهم هرکه با فاجر نشیند همچنان فاجر شود. منوچهری .... و صیانت ن
نگه داشتلغتنامه دهخدانگه داشت . [ ن ِگ َه ْ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) نگاه داشت . حفظ. حراست . صون . صیانت . وقایه . اسم است از نگه داشتن . (یادداشت مؤلف ). نگه داری . مواظبت . مراقبت : تا مادرتان گفت که من بچه بزادم از بهر شما من به نگه داشت فتادم . <p cl
صونابلاغلغتنامه دهخداصونابلاغ . [ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان به به جیک بخش سیه چشمه ٔ شهرستان ماکو، واقع در 22 هزار و پانصد گزی جنوب خاوری سیه چشمه و 3 هزارگزی جنوب راه ارابه رو قرخ بلاغ . این ده در دره واقع و هوای آن معتدل و
صونةلغتنامه دهخداصونة. [ ص َ ن َ ] (ع اِ) طبله ٔ عروس که بخور و لوازم آرایش در آن نهد. عتیده . (اقرب الموارد). طبله که در آن خوش بوی نگاه دارند. (منتهی الارب ). بویدان .
خراصونلغتنامه دهخداخراصون . [ خ َرْ را ] (ع اِ) ج ِ خَرّاص در حالت رفعی . رجوع به خراص در این لغت نامه شود.
حصونلغتنامه دهخداحصون . [ ح ُ ] (ع اِ) ج ِ حصن . (ترجمان عادل ). دزها. دژها. قلعه ها : معاقل و حصون هند بر دست لشکر او زیر و زبر گردید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 هَ . ق . ص 417).پاک بنائی که برسا
خصونلغتنامه دهخداخصون . [ خ ُ ] (اِخ ) نام قریتی است که حاکم است بر وادی جُلب در یمن . (از معجم البلدان ).
مخلصونلغتنامه دهخدامخلصون . [ م ُ ل ِ ] (اِخ ) دیهی از دهستان حومه ٔ بخش مهریز است که در شهرستان یزد واقع است و در حدود 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).