ضابطدیکشنری عربی به فارسیافسر , صاحب منصب , مامور , متصدي , افسر معين کردن , فرماندهي کردن , فرمان دادن
ضابطفرهنگ فارسی عمید۱. حفظکننده؛ نگهدارنده.۲. [قدیمی] حاکم؛ قائد.۳. [قدیمی] قوی؛ نیرومند.۴. [قدیمی] باهوش.
ضابطلغتنامه دهخداضابط. [ ب ِ ] (ع ص ، اِ) فراهم آورنده . نگاهدارنده . نگاهدارنده ٔ چیزی . آنکه ضبط مدینه و سیاست آن را از طرف سلطان بس باشد. شِحنه : گرد عالم گشتن چه سود، پادشاه ضابط باید. (تاریخ بیهقی ). پادشاه ضابط باید، چون ملکی و بقعتی بگیرد و آن را ضبط نتواند کرد
ضابطفرهنگ فارسی معین(بِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نگاه دارنده ، حفظ کننده . 2 - شحنه . 3 - حاکم . ج . ضوابط .
دیابیدلغتنامه دهخدادیابید. [ دَ ] (معرب ، اِ) و دیابوذ، ج ِ دیبوذ. (منتهی الارب ). رجوع به دیبوذ شود.
دیابتلغتنامه دهخدادیابت . [ ب ِ ] (فرانسوی ، اِ) دولاب . مرض قند. دیابت شیرین . بیماریی که بر اثر کم شدن ترشح أنسولین از سلولهای جزایر لانگرهانس در لوزالمعده بوجود می آید و با زیادی عطش ، زیادی ادرار، کم شدن وزن علی رغم اشتهای زیاد و گاهی خارش و جوشهای چرکی پوست همراه است .بیماری قند به عوامل
ضابطةلغتنامه دهخداضابطة. [ ب ِ طَ ] (ع ص ، اِ) تأنیث ضابط. نگاهدارنده هر شیئی را بحد خودش ، و مستعمل بمعنی قاعده و دستور. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || قاعده . دستور : و امور مملکت و مصالح بر همان طریقه و ضابطه مجری و ممضی .(جامع التواریخ رشیدی ). صاحب کشاف اصطلاحات ال
ضابطةلغتنامه دهخداضابطة. [ ب ِ طَ ] (ع ص ، اِ) تأنیث ضابط. نگاهدارنده هر شیئی را بحد خودش ، و مستعمل بمعنی قاعده و دستور. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || قاعده . دستور : و امور مملکت و مصالح بر همان طریقه و ضابطه مجری و ممضی .(جامع التواریخ رشیدی ). صاحب کشاف اصطلاحات ال