ضاللغتنامه دهخداضال . (ع اِ) درخت که از آن کمان کنند. کُنار که از باران آب بخورد. کُنار دشتی یا درخت دیگر. کُنار. درخت کُنار دشتی . (منتخب اللغات ). میوه ای است سرخ چون عناب و آن را بفارسی کُنار خوانند و بعربی ثمرةالسّدر خوانند و در هندوستان بِبْر گویند. (آنندراج ) (برهان ). اسم سدر جبلی است
ضاللغتنامه دهخداضال . [ ضال ل ] (اِخ ) ابوعبدالرحمن معویةبن عبدالکریم ضال . وعلت اشتهار او بدین صفت آن است که در طریق مکه راه را گم کرد، نه اینکه در دین گمراه باشد. (سمعانی ).
خط اختصاصیdedicated access line, DAL, dedicated line, DLواژههای مصوب فرهنگستاننوعی خط ارتباطی که بهطور اختصاصی میان مشترک و شبکۀ مخابراتی برای مبادلۀ انواع داده به کار میرود
دلی ذال بیگلغتنامه دهخدادلی ذال بیگ . [ دِ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ده پیر بخش حومه ٔ شهرستان خرم آباد با 210تن سکنه . واقع در 18 هزارگزی شمال خاوری خرم آباد به بروجرد. آب آن از چشمه ها تأمین می شود و راه آن مالرو است . ساکنا
داهللغتنامه دهخداداهل . [ هَُ / هَِ ] (اِ) داهول . داحوال . داخول . علامتی باشد که در زراعت و فالیز و امثال آن نصب کنند بجهت رفع جانوران زیانکار تا ازآن برمند و داخل زراعت نشوند. (برهان ) . مترس . مترسک . چیزی که در کشتزارها برای رمیدن مرغان برپا کنند. علامتی
ضالهفرهنگ فارسی عمید۱. گمراهکننده: کتاب ضاله.۲. (فقه، حقوق) حیوان گمشده.۳. [قدیمی] گمراه: قوم ضاله.
ضالةلغتنامه دهخداضالة. [ ضال ْ ل َ ] (ع ص ) شتر که بی شبان و صاحب در جای هلاک باشد. (منتهی الارب ). گمشده (مذکر و مؤنث در وی یکسانست ). (منتهی الارب ) (دهار). گم گشته از حیوان (مذکر و مؤنث ) و جز آن . ضایعه . چیزی گمشده . (منتخب اللغات ). و در شعر بتخفیف نیز آمده است ضرورت را <span class="h
ضالةلغتنامه دهخداضالة. [ ل َ ] (ع اِ) یک بنه ٔ ضال باشد یعنی از کُنار دشتی . || سلاح هرچه باشد یا تیر خاصةً.
ضالعلغتنامه دهخداضالع. [ ل ِ ] (ع ص ) ستمکار. جورکننده . || کژ که نه از خلقت باشد. (منتهی الارب ). میل کننده . (منتخب اللغات ). || شتر هفت ساله .
ضالهفرهنگ فارسی عمید۱. گمراهکننده: کتاب ضاله.۲. (فقه، حقوق) حیوان گمشده.۳. [قدیمی] گمراه: قوم ضاله.
ضالةلغتنامه دهخداضالة. [ ضال ْ ل َ ] (ع ص ) شتر که بی شبان و صاحب در جای هلاک باشد. (منتهی الارب ). گمشده (مذکر و مؤنث در وی یکسانست ). (منتهی الارب ) (دهار). گم گشته از حیوان (مذکر و مؤنث ) و جز آن . ضایعه . چیزی گمشده . (منتخب اللغات ). و در شعر بتخفیف نیز آمده است ضرورت را <span class="h
ضالةلغتنامه دهخداضالة. [ ل َ ] (ع اِ) یک بنه ٔ ضال باشد یعنی از کُنار دشتی . || سلاح هرچه باشد یا تیر خاصةً.
ضالعلغتنامه دهخداضالع. [ ل ِ ] (ع ص ) ستمکار. جورکننده . || کژ که نه از خلقت باشد. (منتهی الارب ). میل کننده . (منتخب اللغات ). || شتر هفت ساله .
ذات الضاللغتنامه دهخداذات الضال . [ تُض ْ ضا ] (اِخ ) موضعی به نواحی مدینه ٔ رسول صلوات اﷲ علیه . (المرصع).
ذوضاللغتنامه دهخداذوضال . [ ل ل ] (اِخ ) نام جایگاهی است . زهیر گوید: قامت تبدی بذی ضال لتفتننی . (از المرصع).
فضاللغتنامه دهخدافضال . [ ف ِ ] (ع مص ) همدیگر افزون آمدن . || فزونی جستن . || نبرد کردن در افزونی . (منتهی الارب ).
نیضاللغتنامه دهخدانیضال . (ع مص ) مناضله . نضال . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (متن اللغة). رجوع به نضال شود.
مفضاللغتنامه دهخدامفضال . [ م ِ ] (ع ص ) مرد بسیار فضل و جود. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مردبسیارفضل . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). صاحب فضل بسیار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : در او به کام دل خویش هر کسی مشغول امیر و بنده و سالار و فاضل و مفضال . <p c