ضرلغتنامه دهخداضر. [ ض َرر / ض ُرر ] (ع اِ) گزند. (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). مضرّت . || سختی . (مهذب الاسماء). بدحالی . ضَرّاء. || زیان . (مهذب الاسماء). خلاف نفع. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). ضرر : ضرّ منافقانی ، نفع مواف
ضرلغتنامه دهخداضر. [ ض َرر / ض ُرر ] (ع مص ) گزند رسانیدن . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). گزند کردن . (زوزنی ) (تاج المصادر). || زن خواستن بر زن پیشین . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). صاحب منتهی الارب گوید: ضرّبفتح اول مصدر و بضم اول اسم مصدر ممکن است با
ضرلغتنامه دهخداضر. [ ض ِرر / ض ُرر ] (ع اِمص ) جمع میان دو زن .اسم است مضارة را، یقال : تزوّج علی ضِرة و ضُرة؛ ای مضارة ای جمع بین امرأتین او ثلاث . (منتهی الارب ).
ضرلغتنامه دهخداضر. [ ض ُ رر ] (ع اِ) گزند. (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). || سختی . (منتخب اللغات ) (مهذب الاسماء). بدحالی . || لاغری . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). || نقصان . (منتخب اللغات ). و نیز رجوع به ضَرّ شود. || جمع میان دو زن . رجوع به ضِرّ شود. (منتهی الارب ).
درِ تحتِفشارpressure door, plug doorواژههای مصوب فرهنگستاننوعی در بر روی سازة هواگرد تحتِفشار که در هنگام بسته بودن، تمام تنشهای وارد بر سازه، از جمله فشار درونی، را تحمل میکند
درِ بارگُنجcontainer end door, end door 1واژههای مصوب فرهنگستاندری که در دیوارۀ انتهایی بارگُنج تعبیه میشود
دستگیرۀ داخلی درdoor inside handle, interior door handleواژههای مصوب فرهنگستاندستگیرهای در قسمت داخلی در برای باز کردن آن
ضرملغتنامه دهخداضرم . [ ض َ رَ ] (ع اِ) ج ِ ضَرمة. (منتهی الارب ). چیزهای نیم سوخته . (منتخب اللغات ).
ضرامةلغتنامه دهخداضرامة. [ ض ِ م َ ] (ع اِ) ضِرام . رجوع به ضرام شود. || درخت حبةالخضراء که بفارسی بن گویند. (منتهی الارب ).
بی نفعلغتنامه دهخدابی نفع. [ ن َ ] (ص مرکب ) (از: بی + نفع) بدون سود. بی فایده . بی بهره : نفع و ضر و خیر و شر از کار و بار مردمست پس تو چون بی نفع و خیری ، بل همه شری و ضر؟ ناصرخسرو.و رجوع به نفع شود.
ضُّرَّفرهنگ واژگان قرآنضرر-آسيب - بلا (ضُرّ به معناي مخصوصاً بلاهايي است که مستقيما به جان آدمي ميرسد ، مانند مرض ، و لاغري ، و امثال آن . )
حیض الرجاللغتنامه دهخداحیض الرجال . [ ح َ ضُرْ رِ ] (ع اِ مرکب ) غیبت و کلام بی فایده . (غیاث ، از لطایف ) (آنندراج ) (مجموعه ٔ مترادفات ).
کثیرلغتنامه دهخداکثیر. [ ک َ ] (ع اِ) بسیاری و فراوانی یقال الکثیر ضر و القلیل نفع؛ بسیاری و فراوانی زیان می رساند و نقصان و کمی سود می رساند. (ناظم الاطباء).
ضرملغتنامه دهخداضرم . [ ض َ رَ ] (ع اِ) ج ِ ضَرمة. (منتهی الارب ). چیزهای نیم سوخته . (منتخب اللغات ).
ضرامةلغتنامه دهخداضرامة. [ ض ِ م َ ] (ع اِ) ضِرام . رجوع به ضرام شود. || درخت حبةالخضراء که بفارسی بن گویند. (منتهی الارب ).
دریای اخضرلغتنامه دهخدادریای اخضر. [ دَرْ ی ِ اَ ض َ ] (اِخ ) دریای سبز. نام دریائی است . (برهان ). نام دریایی از هفت دریا که هر یکی شاخی از بحرالمحیط است . (غیاث ) (آنندراج ). اقیانوس هند. (ناظم الاطباء). جغرافیون عرب این نام را اکثر به محیط کبیر و گاه به دریای سفید (مدیترانه ) داده اند. رجوع به ا
دریای اخضرلغتنامه دهخدادریای اخضر. [ دَرْ ی ِ اَ ض َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دریای سبز. دریای سبزرنگ . || (اِ مرکب ) کنایه از آسمان است . (برهان ) : دریای اخضر فلک و کشتی هلال هستندغرق نعمت حاجی قوام ما. حافظ.- موج دری
دست خضرلغتنامه دهخدادست خضر. [ دَ خ ِ ] (اِخ )دهی است نیم فرسخ میانه ٔ شمال و مشرق ده دشت . (از فارسنامه ٔ ناصری ). دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان شیراز. واقع در 12هزارگزی جنوب خاوری شیراز و کنار راه فرعی شیراز به گشنکان . با <span class="hl" dir="ltr"
دست خضرلغتنامه دهخدادست خضر. [ دَ ت ِ خ ِ ] (اِخ ) چشمه ای است از بلوک اصطهبانات بمساحت کمی جنوبی قریه ٔ میمون است . (فارسنامه ٔ ناصری ).
حجر اخضرلغتنامه دهخداحجر اخضر. [ ح َ ج َ رِ اَ ض َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی سنگ که رنگ سبز دارد. (نزهة القلوب حمداﷲ مستوفی ).