ضربانفرهنگ فارسی عمیدضربههای متوالی با فواصل زمانی یکسان.⟨ ضربان قلب: (زیستشناسی) زدن قلب؛ تپیدن دل؛ تپش قلب.
ضربانلغتنامه دهخداضربان . [ ض َ رَ ] (ع مص ، اِمص ) تپش . جنبش سخت شریان . تپیدن . زدن . (آنندراج ) : دستور طبیب است که بشناسد شریان چون باضربان باشد و چون بی ضربانست چون با ضربانست کند قوت او کم ور کم نکند بیم خناق وخفقانست . منوچه
ضربانلغتنامه دهخداضربان . [ ض ُ ] (ع اِ) نامی است که در افریقیه به شیهم دهند. تشی . ضَرب . شیهم . سیخول .
دربانلغتنامه دهخدادربان . [ دِ ] (معرب ، اِ) معرب دَربان . بواب و حاجب . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). رجوع به دَربان شود.
ذربانلغتنامه دهخداذربان . (اِخ ) ابن عتیق بن تمیم الکاتب ، مکنی به ابی القاسم . حافظ ابوطاهر سلفی در معجم الشعراء از او و وی از ابوحفص الزکرمی العروضی قطعه ای از شعر زکرمی را روایت کرده است . معجم الادباء یاقوت چ مارگلیوث ج 4 ص 119</
دربانلغتنامه دهخدادربان . [ دَ] (اِخ ) دهی است از دهستان زیر بخش خورموج شهرستان بوشهر، واقع در 102هزارگزی جنوب خاوری خورموج و دامنه ٔ کوه ریز، با 185 تن سکنه . آب آن از چشمه و چاه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران
اشتقاق ضربانسازpacemaker lead, pacing leadواژههای مصوب فرهنگستاناتصال بین قلب و منبع نیروی ضربانساز مصنوعی متـ . گیرانۀ ضربانساز
اکسیژنسنجی ضربانیpulse oximetryواژههای مصوب فرهنگستاننوعی اکسیژنسنجی که در آن تغییرات حجم خون در سرخرگهای پیرامونی مانند انگشت و لالۀ گوش در هر سیستول (systole) مبنای سنجش قرار میگیرد