ضرسلغتنامه دهخداضرس . [ ض َ ] (ع مص ) گزیدن سخت . (منتهی الارب ). سخت گزیدن . (منتخب اللغات ). || سخت شدن روزگار بر کسی . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). سختی زمانه . || سکوت تمام روز تا شب . (منتهی الارب ). خاموش بودن تا شب . (منتخب اللغات ). || بریدن بینی شتر به سنگ سپس آن گذاشتن بر آن دوا
ضرسلغتنامه دهخداضرس . [ ض َ رِ ] (اِخ ) نام اسپی که نبی (ص ) از فزاری خرید و نام آن به سکب تغییر فرمود. (منتهی الارب ).
ضرسلغتنامه دهخداضرس . [ ض ِ ] (ع اِ) دندان . (دهار) (منتهی الارب )(منتخب اللغات ) (مهذب الاسماء). سِن ّ. ج ، ضُروس ، اضراس . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). و اضراس نام دیگر دندانهای آسیا یعنی طواحن است . (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). دندان کرسی . (بحر الجواهر). و آن شانزده دندانست از پس ضواحک ،
دیرش رخشآفتاب/ دیرش رخشافتابbright sunshine durationواژههای مصوب فرهنگستاندورۀ زمانیای که در آن تابش خورشیدی بهشدتی است که از اجسام سایههای آشکار ایجاد کند متـ . ساعات آفتابی
درپیشلغتنامه دهخدادرپیش . [ دَ ] (ق مرکب ) سابق . سابقاً. پیش از این . قبل از این . آنفا. (ناظم الاطباء). متقدما. در جلو: اسلاف ، تقدم ؛ در پیش فرستادن . (دهار).- در پیش آمدن ؛ نزدیک آمدن . (ناظم الاطباء).- || قبل از این آمدن . (ناظم الاطباء).- || مقاومت نم
درسلغتنامه دهخدادرس . [ دَ ] (ع اِ) سبق و چیزی که معلم به شاگرد می آموزاند خواه از روی کتاب باشد و یا از خارج .(ناظم الاطباء). موضوعی که معلم به شاگرد آموزد. خواندن کتاب ، به لفظ گفتن و دادن و گرفتن و کردن و خواندن مستعمل است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : در درس د
درسلغتنامه دهخدادرس . [ دَ ] (ع اِ) سبق . (منتهی الارب ). قسمتی از آنچه درس داده شود.(از اقرب الموارد). || راه پنهانی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، دُروس . (اقرب الموارد). || گر شتر. (منتهی الارب ). آثار جرب در شتر. (ناظم الاطباء). اولین آثار جرب . (از ذیل اقرب الموارد از لسان ). |
ضرسامةلغتنامه دهخداضرسامة. [ ض ِ م َ ] (ع ص ) ناکس بیمروت . || سست حقیر. (منتهی الارب ). || داهیه . (مهذب الاسماء).
حصاة ضرسلغتنامه دهخداحصاة ضرس . [ ح َ ت ِ ض ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قشر حجری که در بن دندانها بندد.
ضرس العجوزلغتنامه دهخداضرس العجوز. [ ض ِ سُل ْ ع َ ] (ع اِ مرکب ) سعدان . حَسک . حسک است ، و گویند خار سعدان است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). خَسک . (اختیارات بدیعی ). شوک السعدان را نامند، و گویند حسک است . (فهرست مخزن الادویه ). ضریر انطاکی در تذکره گوید:ضرس العجوز حسک است نه سعدان چنانکه گمان برده ان
ذوکنعانلغتنامه دهخداذوکنعان . [ ک َ ] (اِخ ) حمیری . ظاهراً یکی از اذواء و او را شمشیری بوده بنام ذوضروس . رجوع به ماده ٔ ضرس در لغت نامه های عرب شود.
ضرس العجوزلغتنامه دهخداضرس العجوز. [ ض ِ سُل ْ ع َ ] (ع اِ مرکب ) سعدان . حَسک . حسک است ، و گویند خار سعدان است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). خَسک . (اختیارات بدیعی ). شوک السعدان را نامند، و گویند حسک است . (فهرست مخزن الادویه ). ضریر انطاکی در تذکره گوید:ضرس العجوز حسک است نه سعدان چنانکه گمان برده ان
ضرسامةلغتنامه دهخداضرسامة. [ ض ِ م َ ] (ع ص ) ناکس بیمروت . || سست حقیر. (منتهی الارب ). || داهیه . (مهذب الاسماء).
حصاة ضرسلغتنامه دهخداحصاة ضرس . [ ح َ ت ِ ض ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قشر حجری که در بن دندانها بندد.
مضرسلغتنامه دهخدامضرس . [ م ُ ض َرْ رَ ] (ع ص ) جامه و جز آن که در آن نگار مانند دندان باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). نگار جامه و جز آن که در وی صورتها باشد مانند دندان . (ناظم الاطباء). || رجل مضرس ؛ مرد مهذب و آزموده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم ال
مضرسلغتنامه دهخدامضرس . [ م ُ ض َرْ رِ ] (ع ص ) شیری که بخاید شکار راو فرونبرد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). شیری که شکار بخاید و فرونبرد. (ناظم الاطباء).
اضرسلغتنامه دهخدااضرس . [ اَ رَ ] (ع ص ) رجل ٌ اخرس اضرس ؛ از اتباع است . (منتهی الارب ). || رجل اضرس ؛ مرد خشمگین و تندخو. (ناظم الاطباء). || غلام اضرس ؛ کودک کلان دندان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
اخرس اضرسلغتنامه دهخدااخرس اضرس . [ اَ رَ س ُ اَ رَ ] (ع ص مرکب ، از اتباع )از اتباع است . رجوع به تاج العروس ماده ٔ ضرس شود.