ضریرلغتنامه دهخداضریر. [ ض َ ] (اِخ ) عبداﷲبن عبدالعزیز البغدادی مکنی به ابوموسی و معروف به ضریر النحوی . مصنف کتاب الفرق و کتاب الانشاء و جز آن ، و نیز او را شرحی است بر مختصر فی فروع الحنفیه ٔ نجم الدین . ضریر ساکن مصر و مؤدب فرزند مهتدی بود و یعقوب بن یوسف از وی روایت کند. (روضات الجنات ص
ضریرلغتنامه دهخداضریر. [ ض َ ] (اِخ ) علی بن ابراهیم ... فقیه شرفی منسوب به شرف (در مصر). محدث است .
ضریرلغتنامه دهخداضریر. [ ض َ ] (ع ص ) کور. مرد نابینا. (دهار). نابینا. ج ، اَضِرّاء، اَضَرّاء. (منتهی الارب ). بی دیده . اَعمی . آنکه بینایی او رفته باشد. (منتخب اللغات ). کفیف . مکفوف : ز خاک پای تو روشن شود دو چشم ضریربیاد کردن نام تو به شود بیمار. <p cla
دریرلغتنامه دهخدادریر. [ دَ ] (ع ص ) مرد گرداندام توانا. (منتهی الارب ). || ستور تیزرو. || چراغ روشن و نورانی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
دریرلغتنامه دهخدادریر. [ دَ ] (ع مص ) تیز دویدن اسب یا نرم دویدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || روان شدن خوی . (از منتهی الارب ).
دررلغتنامه دهخدادرر. [ دَ رَ ] (ع اِ) دررالطریق ؛ میانه ٔ راه . (منتهی الارب ). قصد و متن و میانه و قسمت مستقیم راه . (از اقرب الموارد). || دررالبیت ؛ پیشگاه خانه . (منتهی الارب ). گویند: داری درر دارک ؛ یعنی خانه ٔ من روبروی خانه ٔ تو است و آن وقتی است که دو خانه رو در روی هم باشد. (از اقرب
دررلغتنامه دهخدادرر. [ دِ رَ ] (ع اِ) ج ِ دِرّة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به دِرّة شود. || زیادی و روانی شیر. (از اقرب الموارد).
دررلغتنامه دهخدادرر. [ دُ رَ ] (ع اِ) ج ِ دُرّة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مرواریدهای بزرگ . (غیاث ) (آنندراج ). رجوع به دُرّ و دُرّة شود : جایی که درر باید جائی که غرر بایدمعلوم غررداری مفهوم درر داری . فرخی .یا مگر زین نم
حفص ضریرلغتنامه دهخداحفص ضریر. [ ح َ ص ِ ض َ ] (اِخ )ابن عمر، مکنی به ابی عمر. رجوع به حفص بن عمر شود.
حماد ضریرلغتنامه دهخداحماد ضریر. [ ح َم ْ ما ض َ ] (اِخ ) مکنی به ابواسماعیل . با اینکه کور مادرزاد بود هوش و فراست بی اندازه داشت و بمحافل درس فقها و علمای عصر حضور مییافت و در فقه و حدیث و دیگر علوم متبحر و استاد شد وآنگاه بنای تدریس گذارد. پاره ای از شاگردان او در علم و دانش شهرت یافته اند. وی
علی ضریرلغتنامه دهخداعلی ضریر. [ ع َ ی ِ ض َ ] (اِخ ) ابن شاهک عصار ضریر بیهقی . رجوع به علی بیهقی (ابن شاهک ...) شود.
علی ضریرلغتنامه دهخداعلی ضریر. [ ع َ ی ِ ض َ ] (اِخ ) ابن عثمان خلوتی ضریر. مشهور به ناظم الدرر. رجوع به علی خلوتی شود.
اضرةلغتنامه دهخدااضرة. [ اَ ض ِرْ رَ ] (ع اِ) ج ِ ضریر، بمعنی کناره ٔ وادی . (از تاج العروس ). رجوع به ضریر شود.
اضراءلغتنامه دهخدااضراء. [ اَ ض ِرْ را ] (ع ص ، اِ) ج ِ ضریر. (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به ضریر شود.
حفص ضریرلغتنامه دهخداحفص ضریر. [ ح َ ص ِ ض َ ] (اِخ )ابن عمر، مکنی به ابی عمر. رجوع به حفص بن عمر شود.
حماد ضریرلغتنامه دهخداحماد ضریر. [ ح َم ْ ما ض َ ] (اِخ ) مکنی به ابواسماعیل . با اینکه کور مادرزاد بود هوش و فراست بی اندازه داشت و بمحافل درس فقها و علمای عصر حضور مییافت و در فقه و حدیث و دیگر علوم متبحر و استاد شد وآنگاه بنای تدریس گذارد. پاره ای از شاگردان او در علم و دانش شهرت یافته اند. وی
مسعودالضریرلغتنامه دهخدامسعودالضریر. [ م َ دُض ْ ض َ ] (اِخ ) مکنی به ابوجهیر. از تابعیان و از اهالی بصره بود. رجوع به صفة الصفوة ج 3 ص 250 شود.
ذوضریرلغتنامه دهخداذوضریر. [ ض َ ] (ع ص مرکب ) شکیبا. انّه لذوضریر علی الشی ٔ؛ ای ذاصبر و مقاساة له . (منتهی الارب ).
علی ضریرلغتنامه دهخداعلی ضریر. [ ع َ ی ِ ض َ ] (اِخ ) ابن شاهک عصار ضریر بیهقی . رجوع به علی بیهقی (ابن شاهک ...) شود.