ضنتفرهنگ فارسی عمیدخساست به خرج دادن؛ بخل کردن؛ دریغ کردن.⟨ ضنت کردن (نمودن): (مصدر لازم) [قدیمی] = ضننت
ضنتلغتنامه دهخداضنت . [ ض َن ْ ن َ ] (ع اِمص ) بُخل . بخل شدید. شُح ّ. بخیلی . (دهار). دریغ کردن : و لشکرهای او با هدیه های گرانمایه که روزگار به امثال آن سبک شود و ضنّت نماید هر یک را یورت معین فرمود. (جهانگشای جوینی ).تا شبی بنمود او را جنتی باغک سبزی خوشی ب
دژندلغتنامه دهخدادژند. [ دِ ژَ / دُ ژَ ] (ص ) دژن . چیزی تند و تیزطعم . (برهان ). || تندشده و بخشم آمده . (لغت فرس اسدی ، ذیل دژآگاه ). تندشده . (جهانگیری ) (صحاح الفرس ). مردم قهرآلوده و خشمناک و تند و تیز. (برهان ). || جلد و شتاب . (ناظم الاطباء). و رجوع به
دندلغتنامه دهخدادند. [ دَ ] (اِ)دنده . استخوان پهلو. (از برهان ) (لغت محلی شوشتر) (از فرهنگ جهانگیری ). ضلع. (ناظم الاطباء). استخوان پهلو که آن را دنده نیز گویند. (آنندراج ) : به جای سینه دهان و به جای گردن چشم به جای دندش تارک به جای کتف عذار. <p class="a
دندلغتنامه دهخدادند. [ دَ ] (هندی ، اِ) به هندی ساقه ٔ هر چیز است . || شناوری را گویند که پهلوانان در زورخانه روند و آن چنان است که کف دستهای خود را بر زمین گذارند و پایها را پهن کنند و سر و سینه به زمین نزدیک کنند و رفت و آمد نمایند. (لغت محلی شوشتر).
دندلغتنامه دهخدادند. [ دُ ] (اِ) نوعی از زنبور است . (از برهان ) (لغت محلی شوشتر) (فرهنگ جهانگیری ). زنبور. (آنندراج ).
بخیلیلغتنامه دهخدابخیلی . [ ب َ ] (حامص ) زفتی و لاَّمت . (ناظم الاطباء). تنگ چشمی . گرسنه چشمی . زفتی . ممسکی ، مقابل سخاوت . کرم . (فرهنگ فارسی معین ). ضنانة. (دهار). رَضِع. رَضَع. لئامة. (منتهی الارب ). شح . بخل . ضنت . (یادداشت مؤلف ) : از بخیلی چنان کند پرهیز<
رزءلغتنامه دهخدارزء. [ رُزْءْ ] (ع مص ) رسیدن از مالش چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): رزٔه رزءً و مَرْزِئةً؛ رسید از آن خیر را. و در حدیث سراقة: فلم یَرْزَآنی شیئاً؛ ای لم یأخذا منی شیئاً. (منتهی الارب ). یافتن از مال خود خیری ، هرچه باشد، از آن است : «مارَزَاءَه زُبالاً»؛و زُبال چی
حبشیلغتنامه دهخداحبشی . [ ] (اِخ ) ابن محمدبن شعیب الشیبانی نحوی ضریر. مکنی به ابی الغنائم النحوی الضریر. وی از اهل واسط از ناحیه ٔ معروف به افشولیة، وفات وی به ذی القعده ٔ سال 565 هَ . ق . است . او از افشولیة به واسط شد و بدانجا قرآن و چیزی ازنحو فراگرفت . و
ابوالحسن الحرانیلغتنامه دهخداابوالحسن الحرانی . [ اَ بُل ْ ح َ س َ نِل ْ ح َرْ را ] (اِخ ) ثابت بن ابراهیم بن زهرون ، عم ابراهیم بن هلال صابی ، کاتب معروف . او طبیبی حاذق و مصیب در تشخیص ولیکن در تعلیم دانسته های خود ضنت داشت . مولد او رقه به سال 283 هَ . ق . بود و در زم
اسیرالهویلغتنامه دهخدااسیرالهوی . [ اَ رُل ْ هََ وا] (اِخ ) زاکی بن کامل بن علی مکنی به ابوالفضائل ، معروف به مهذب هبتی قطیفی . وی ادیب و فاضل و شاعری رقیق الشعر بود و در سنه ٔ 546 هَ . ق . درگذشت . او راست :عیناک لحظهما امضی من القدرو مهجتی منهما اضحت علی
مضنتلغتنامه دهخدامضنت . [ م َ ض َن ْ ن َ ] (ع اِ) چیز نفیسی که بر آن بخل میشود : فرمود که این مرواریدها بدو باید داد چون این دانه ها جای مضنت بود. (جهانگشای جوینی ).