ضیاگسترفرهنگ فارسی عمیدروشناییبخش: ◻︎ گاه چون اَشکال اقلیدس سراندرسر شود / گاه چون خورشید رخشنده ضیاگستر شود (فرخی: ۴۹).
ضیاگسترلغتنامه دهخداضیاگستر. [ گ ُ ت َ ] (نف مرکب ) ضیاپاش . روشنائی بخش . (آنندراج ) : گاه چون اشکال اقلیدس سر اندر سر شودگاه چون خورشید رخشنده ضیاگستر شود. فرخی .ظل ّ طوبی است بر آنکس که ضیاگستر شدآفتاب ِ شرف و حشمت و سلطان شرف
دوسترلغتنامه دهخدادوستر.[ ت َ ] (ص تفضیلی ) مخفف دوست تر. بهتر و عزیزتر و محبوب تر و لایقتر به دوستی . (ناظم الاطباء) : کیست از تازک و از ترک در این صدر بزرگ که نه اندر دل وی دوستری از زر و سیم . ابوحنیفه ٔ اسکافی .- <span class="hl
دوستگرلغتنامه دهخدادوستگر. [ گ َ ] (اِخ ) آبادیی است که فعلاً از طرف باختر متصل به شهر چالوس و یکی از محلات آن محسوب می گردد.با 150 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
دوشتورلغتنامه دهخدادوشتور. [ دُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ورگهان بخش هوراند شهرستان اهر. آب آن از رودخانه ٔ قره سو تأمین می شود. 397 تن سکنه . صنایع دستی زنان ، فرش بافی . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
دوستارلغتنامه دهخدادوستار. (نف مرکب ) دوستدار. (آنندراج ). دوست دارنده و دوست و رفیق و خیرخواه از روی محبت و عشق . (از ناظم الاطباء). مخفّف دوستدار و آن خود مخفف دوست دارنده است . آنکه دوست دارد. محب . طرفدار. خواهان . سابقاً در مکاتبات با سفارتخانه ها بجای بنده و ارادتمند دوستار می نوشتند. (از
گسترلغتنامه دهخداگستر. [ گ ُ ت َ ] (نف ) پهن کننده . افرازنده . (برهان ). و بصورت ترکیب با کلمات دیگر چون ایمان ، کین ، سایه ، جفا، ثنا، لذت و جز اینها به کار رود : رستم سزا بودی چو او بر پیل جستی چاکرش ننوشت کفر و شرک را جز تیغ ایمان گسترش . <p class="auth
اقلیدسلغتنامه دهخدااقلیدس . [ اُ دِ ] (اِخ ) ابن نوقطرس بن برنیقس ریاضی دان و منجم و فیلسوف مشهور و متبحر در علم هندسه است که بصاحب جومطریا شهرت یافته و کتابی بهمین نام در هندسه تألیف کرده است که بزبان یونانی آنرا اسطروشیا خوانند و معنی آن اصول هندسه است . حکیمی است اصلا یونانی که در صور شام س