طاس کبابلغتنامه دهخداطاس کباب . [ ک َ ] (اِ مرکب ) نوعی خوراک کثیرالاستعمال مرکب از گوشت و روغن و پیاز و برخی مواد و ادویه .
طاس کبابفرهنگ فارسی معین(کَ) (اِمر.) نوعی خوراک و آن کبابی است که در طاس (ظرف مسی ) پخته شود و سیب زمینی ، به ، هویج ، آلو و سبزی های دیگر هم در آن داخل کنند و آن انواع مختلف دارد.
عوارض اقامتhotel tax, bed tax, resort tax, room taxواژههای مصوب فرهنگستانمالیاتی که دولت محلی یا مرکزی یا سازمانی دیگر برای افزایش درآمد یا توسعه و بهبود زیرساختهای گردشگری از بازدیدکنندگان بابت اقامتشان دریافت میکند
پردۀ لمسیtouch screen, touch display screenواژههای مصوب فرهنگستانپردۀ نمایشی با صفحۀ شفافِ حساس به تماس که میتوان از انگشت برای اشارۀ مستقیم به همۀ نقاط روی آن استفاده کرد
دوپیازهلغتنامه دهخدادوپیازه . [ دُ زَ / زِ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) نوعی از بریان که از مسکه و زردچوبه و سیر و پیاز و دیگرافزارها ترتیب می دهند. (ناظم الاطباء). نوعی از قلیه و نانخورش . (آنندراج ). طاس کباب . (یادداشت مؤلف ):لاتخرجن من البیوت لغازة او غیر غازة
غذایاصلیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت چلوکباب، آبگوشت، دیزی، بزباش، چلوخورش، پلوخورش، خورش، خورشت، قلیه بریانی، غرمه (قرمه) کباب، کباب برگ، کوبیده، ممتاز، سلطانی، بلغاری، بختیاری، قفقازی، شیشلیک، چنجه، مخصوص، کباب لقمه، طاس کباب، کباب چوبی مرغ بریان همبرگر، پیتزا، ماکارونی، اسپاگتی، ورمیشل خورشت: قیمه، قورمهسبزی، بادمجان، کد
طاسفرهنگ فارسی عمید۱. مکعب کوچکی که در شش طرف آن نقطههایی از یک تا شش دارد.۲. نوعی کاسۀ مسی.۳. [قدیمی] لگن.۴. [قدیمی] کاسه.۵. [قدیمی] جام شراب.۶. [قدیمی] آویزی پیالهمانند بر نیزه یا علم.۷. [قدیمی] نوعی آویز زینتی شبیه گردنبند؛ طاسک.۸. [قدیمی] نوعی پارچۀ گرانبها.&lang
طاسلغتنامه دهخداطاس . (اِ) در اصل فارسی تاس است ، فارسی زبانان عربی دان به طاء نویسند و رواج گرفت ، از عالم طپیدن و طلا به معنی طشت کلان و گهری . (غیاث اللغات ). و در منتخب نوشته ظرفی که درو آب و شراب خورند و هیچ نگفته که معرب است و در شرح نصاب نوشته که : طاس از لغات مولد است یعنی عربی نیست
حرة اوطاسلغتنامه دهخداحرة اوطاس . [ ح َرْ رَ ت ُ اَ ] (اِخ ) نام موضعی است . و یوم حرة اوطاس نام یکی از جنگهای عرب است . رجوع به اوطاس شود. (معجم البلدان ).
حسین آباد بوالقیطاسلغتنامه دهخداحسین آباد بوالقیطاس . [ ح ُ س ِ دِ بُل ْ ] (اِخ ) دهی است جزو دهستان بهنام وسط بخش ورامین شهرستان تهران . واقع در 23هزارگزی باختر ورامین و 18هزارگزی راه عمومی . ناحیه ای است واقع در جلگه ولی معتدل . دارای <sp
سرطاسلغتنامه دهخداسرطاس . [ س َ ] (اِ مرکب ) ظرفی فلزین بقالان و سقطفروشان و بنشن فروشان و خشکه بارفروشان را. ظرفی است چون مکیالی بقالان و خشکبارفروشان و آجیل فروشان را. ظرفی در دکان بقالی و جز آن برای برداشتن چیزها و ریختن در ترازو. (یادداشت مؤلف ). || (ص مرکب ) در تداول امروز، کسی که سر او
مثردطاسلغتنامه دهخدامثردطاس . [ م َ رَ ] (اِ مرکب ) مراد طاس کلان است که در آن عربان ثرید می خورند و ثرید پاره های نان در شوربا تر کرده شده را گویند. (غیاث ) (آنندراج ) : درریخت به حلق من علی روس صد مثردطاس مثردیطوس .خاقانی (تحفةالعرافین چ قر