طبیفرهنگ فارسی عمید۱. مربوط به طب: مراقبتهای طبی.۲. دارای کاربرد در طب: تجهیزات طبی.۳. ساختهشده براساس اصول علمی پزشکی برای پیشگیری یا درمان بیماری و ضایعۀ جسمی: عینک طبی، کمربند طبی.
طبیلغتنامه دهخداطبی . [ طَ بی ی ] (ع ص ) خِلف ُ طَبی ٌ؛ سر پستان مجیب که همواره شیر آید. (منتهی الارب ).
طبیلغتنامه دهخداطبی . [ طَب ْی ْ ] (ع مص ) بازگردانیدن : یقال طبیته عنه ؛ بازگردانیدم او را از وی . خواندن و کشیدن کسی را: طبیته الیه ؛ خواندم وی را بسوی وی کشیدم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خواندن . (تاج المصادر بیهقی ). || نیک فروهشته و سست گردیدن سر پستان شتر ماده . یقال : طبیت الناقة طب
طبیلغتنامه دهخداطبی . [ طِب ْ بی ] (ص نسبی ) منسوب به «طِب » . لغت طِبی ، کتاب فرهنگ کلمات مربوط به طب .
طبیلغتنامه دهخداطبی . [ طُ / طِ ] (ع اِ)سر پستان مادیان و سِباع و خر و اسب و ناقه و جز آن . ج ، اَطباء. (منتهی الارب ) (آنندراج ). و فی المثل : جاوَزَالحزام ُ الطبیین ؛ ای اشتد الامر و تفاقم . (منتهی الارب ). پستان چارپا. (غیاث اللغات ). پستان سباع . (دهار).
دشواژهtaboo wordواژههای مصوب فرهنگستانواژههایی که بیان آنها در نزد قومی به دلایل مذهبی یا رعایت ادب پسندیده نیست
بسامدهای ممنوعtaboo frequenciesواژههای مصوب فرهنگستانبسامدهای مورد استفادۀ گروهی از نیروهای خودی که، به دلیل اهمیت آن، سایر نیروهای خودی باید از تداخل در آن پرهیز کنند
زاپاسکcompact spare, compact temporary spare, tempa spare, minispareواژههای مصوب فرهنگستاننوعی زاپاس موقت که تایر آن کوچکتر و باریکتر از تایر استاندارد خودرو است
پردیس طبیعت،پارک طبیعتnature parkواژههای مصوب فرهنگستانپردیسی که جاذبة اصلی آن گیاگان و زیاگان موجود در آن است
طبيبدیکشنری عربی به فارسیپزشک , دکتر , طبابت کردن , درجه دکتري دادن به , دوايي , شفابخش , دارويي , طبيب , پزشکي
طبيعةدیکشنری عربی به فارسیرنگ زدن , رنگ چهره , رنگ , بشره , چرده , طبيعت , ذات , گوهر , ماهيت , خوي , افرينش , گونه , نوع , خاصيت , سرشت , خميره
اطباءلغتنامه دهخدااطباء. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ طِبْی و طُبْی ، بمعنی سر پستان مادیان ، سباع و خر و اسب و ناقه و جز آن . (آنندراج ). ج ِ طِبْی و طُبْی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (دهار).
طبیعتفرهنگ فارسی عمید۱. قسمتی از جهان که ساختۀ دست بشر نیست، مانند گیاهان، جانوران، جنگل، دریا، کوه، و بیابان.۲. جهان هستی.٣. قضاوقدر؛ روزگار.٤. فطرت؛ سرشت؛ نهاد: طبیعت انسان میل به کمال است.٥. [قدیمی] هریک از عناصر چهارگانه (آب، باد، خاک، و آتش).٦. [قدیمی] غریزه.
طبیعت شناسفرهنگ فارسی عمید۱. آنکه طبیعت را بشناسد.۲. [قدیمی] طبیب؛ پزشک: ◻︎ امید عافیت آنگه بُوَد موافق عقل / که نبض را به طبیعتشناس بنمایی (سعدی: ۱۸۵).
حسن قرطبیلغتنامه دهخداحسن قرطبی . [ ح َ س َ ن ِ ق ُ طُ ] (اِخ ) ابن ایوب . رجوع به حسن حداد و حسن قبشی شود.
چندقطبیلغتنامه دهخداچندقطبی . [ چ َ ق ُ ] (اِ مرکب ) (اصطلاح جانورشناسی ) نام یک نوع از سلولهای پی (نرونها) که یک اکزون و چندین داندریت دارند. (جانورشناسی عمومی تألیف مصطفی فاطمی ص 174).
خطبیلغتنامه دهخداخطبی . [ خ ُ طَ ] (ص نسبی ) منسوب به ابومحمد اسماعیل ... بنان خطبی . (از انساب سمعانی ).
رضی الدین شاطبیلغتنامه دهخدارضی الدین شاطبی . [ رَ ضی یُدْ دی ن ِ طِ ] (اِخ ) یا رضی شاطبی . رجوع به رضی (رضی شاطبی محمدبن علی ...) شود.