طبیخلغتنامه دهخداطبیخ . [ طِب ْ بی ] (ع اِ) خربزه (لغة فی البطیخ ). (منتهی الارب ) (آنندراج ). بِطّیخ .
طبیخلغتنامه دهخداطبیخ . [ طَ ] (ع اِ) پختنی . (السامی فی الاسامی ) (مهذب الاسماء). || نوعی از طعام عرب . || نوعی از شراب منصف که نیم جوشیده باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (بحر الجواهر). || گچ . || خشت پخته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). و منه الحدیث : اذا اراداللّه ُ بعبد سوءً جعل ماله فی الطب
طبخلغتنامه دهخداطبخ . [ طَ ] (ع مص ) پختن اِشتواء باشد یا اقتداراً. (خواه به بریان کردن و خواه در دیگ پختن ). یقال : هذه ُ خبزةٌ جیدةالطبخ . و کذا آجُرة. (منتهی الارب ). دیگ پختن . (تاج المصادر بیهقی ) (مجمل اللغة) (زوزنی ). پُخت . پزاندن . (غیاث اللغات ). پوختن . (زوزنی ). (پُخت و پز. بپختن
طبخلغتنامه دهخداطبخ . [ طُب ْ ب َ ] (ع اِ) ج ِ طابخ . فرشتگان عذاب . واحد آن طابخ است . (منتهی الارب ).
عرنلغتنامه دهخداعرن . [ ع ِ ] (ع اِ) بوی طبیخ . (منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد). بوی طبیخ یا بطیخ . (ناظم الاطباء).
ابوالمننلغتنامه دهخداابوالمنن . [ اَ بُل ْ م ِ ن َ ] (ع اِ مرکب ) مرق طبیخ . (المرصع). (شاید: ابوالمُنَی ).
پختنیلغتنامه دهخداپختنی . [ پ ُ ت َ ] (ص لیاقت ) درخور طبخ . سزاوار پختن . || مطبوخ . طبیخ . مقابل حاضری . || پختنی ساختن ؛ اطباخ . (تاج المصادر بیهقی ).
بیقةلغتنامه دهخدابیقة. [ ق َ ] (ع اِ) دانه ای است سبز کلانتر از کرسنه نان و طبیخ آن را میخورند و آن را مقشر کرده به گاوان دهند و گاوان را چاق و فربه کند. (منتهی الارب ).
تطبیخلغتنامه دهخداتطبیخ . [ ت َ ] (ع مص ) بپختن . (یادداشت مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). || جنبیدن و بالیدن کودک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ترعرع و عقل یافتن کودک . (از اقرب الموارد). || پیر شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بزرگ شدن بچه ٔ سوسمار. (از اقرب ا