تحلبلغتنامه دهخداتحلب . [ ت َ ح َل ْ ل ُ ] (ع مص ) دوشش دادن . (تاج المصادر بیهقی ). || تحلب عَرَق ؛ روان شدن خوی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد): تحلب بدنه عَرَقاً؛ جاری گردید خوی بدن وی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط). || روان شدن آب دهن . || روان شدن
تهلبلغتنامه دهخداتهلب . [ ت َ هََ ل ْ ل ُ ] (ع مص ) برکنده موی شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تهلیبلغتنامه دهخداتهلیب . [ ت َ ] (ع مص ) موی دنبال اسب برکندن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). موی برکندن . || دشنام دادن و هجو کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
ثعلبلغتنامه دهخداثعلب . [ ث َ ل َ ] (اِخ ) ابن عمرو. پدر خزاعة که بنی خزاعة جمله فرزندان اویند. (مجمل التواریخ و القصص ص 151 و 173).
ثعلبلغتنامه دهخداثعلب . [ ث َ ل َ ] (اِخ ) احمدبن یحیی بن زیدبن سیارشیبانی بولاء. رجوع به احمدبن یحیی و فهرست ابن الندیم . (ص 110) و الموشح مرزبانی و ارشاد یاقوت (ج 2 صص 133-<span class="hl"
طحلبلغتنامه دهخداطحلب . [ طِ ل ِ ] (ع اِ) چغزلاوه که بجهت ماندگی آب پیدا شود. (منتهی الارب ). رجوع به طُحلُب شود.
طحلبلغتنامه دهخداطحلب .[ طُ ل ُ ] (ع اِ) چغزلاوه که بجهت دورماندگی آب پیدا شود. (منتهی الارب ). سبزی که بر روی آب استاده جمع شود، بهندی کائی گویند. (آنندراج ). طِحلِب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سبزابه . (تفلیسی ). جامه ٔ غوک . (دهار). چیزیست که بر سر آب آیدچون نمد بسته ، و سبزرنگ است . (مهذ
مطحلبلغتنامه دهخدامطحلب . [ م ُ طَ ل ِ / ل َ ] (ع ص )آب چغزلاوه ناک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). چغزلاوه دار. چغزلاوه زده . معرمض . جل وزغ دار. غوک جامه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
طحلبلغتنامه دهخداطحلب . [ طِ ل ِ ] (ع اِ) چغزلاوه که بجهت ماندگی آب پیدا شود. (منتهی الارب ). رجوع به طُحلُب شود.
طحلبلغتنامه دهخداطحلب .[ طُ ل ُ ] (ع اِ) چغزلاوه که بجهت دورماندگی آب پیدا شود. (منتهی الارب ). سبزی که بر روی آب استاده جمع شود، بهندی کائی گویند. (آنندراج ). طِحلِب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سبزابه . (تفلیسی ). جامه ٔ غوک . (دهار). چیزیست که بر سر آب آیدچون نمد بسته ، و سبزرنگ است . (مهذ