ابن طراریلغتنامه دهخداابن طراری . [ اِن ُ طَ را را ] (اِخ ) قاضی ابوالفرج معافی بن زکریابن یحیی جریری نهروانی . متفنن در علوم کثیره . مدتی قضاء بغداد داشت و در ادب شاگرد نفطویه بود و از روات حدیث بسیار شنود و شعر نیکو میگفت . در مذهب پیرو محمدبن جریر طبری بود که پنجم ْ مذهب اهل سنت است . مولد او ب
طراری کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. حقهبازی کردن، حیلهگری کردن، مکاری کردن ۲. گربزی کردن، فریبکاری کردن، زیرکی کردن
تیرگریلغتنامه دهخداتیرگری . [ گ َ ] (حامص مرکب ) شغل تیرسازی . (ناظم الاطباء). عمل تیرگر. رجوع به تیرگر شود.
ابن طراریلغتنامه دهخداابن طراری . [ اِن ُ طَ را را ] (اِخ ) قاضی ابوالفرج معافی بن زکریابن یحیی جریری نهروانی . متفنن در علوم کثیره . مدتی قضاء بغداد داشت و در ادب شاگرد نفطویه بود و از روات حدیث بسیار شنود و شعر نیکو میگفت . در مذهب پیرو محمدبن جریر طبری بود که پنجم ْ مذهب اهل سنت است . مولد او ب
طراری کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. حقهبازی کردن، حیلهگری کردن، مکاری کردن ۲. گربزی کردن، فریبکاری کردن، زیرکی کردن
چاچولبازیلغتنامه دهخداچاچولبازی . (حامص مرکب ) شارلاتانی حقه بازی . شیادی . طراری . زبان بازی . هوچیگری .
طراری کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. حقهبازی کردن، حیلهگری کردن، مکاری کردن ۲. گربزی کردن، فریبکاری کردن، زیرکی کردن
ابن طراریلغتنامه دهخداابن طراری . [ اِن ُ طَ را را ] (اِخ ) قاضی ابوالفرج معافی بن زکریابن یحیی جریری نهروانی . متفنن در علوم کثیره . مدتی قضاء بغداد داشت و در ادب شاگرد نفطویه بود و از روات حدیث بسیار شنود و شعر نیکو میگفت . در مذهب پیرو محمدبن جریر طبری بود که پنجم ْ مذهب اهل سنت است . مولد او ب
اضطراریلغتنامه دهخدااضطراری . [ اِ طِ ] (ص نسبی ) منسوب به اضطرار. (ناظم الاطباء). ضروری . رجوع به اضطرار شود.
دستهسکان اضطراریemergency tiller, relieving tillerواژههای مصوب فرهنگستاندستهسکانی یدکی که به چارکی یا یوغ وصل میشود و در زمان از کار افتادن سکانافزار از آن استفاده میکنند
دواننشینی اضطراریroll-on landing, run-on landingواژههای مصوب فرهنگستاننشست بالگرد بر روی زمین با حفظ سرعت رو به جلو در شرایط اضطراری مانند از دست دادن چرخانة دُم
باند اضطراریairstripواژههای مصوب فرهنگستانباندی با تجهیزات ابتدایی و گاه امکانات سوختگیری، معمولاً در مناطق دورافتاده