طرددیکشنری عربی به فارسیاخراج , مرخصي , برکناري , خلع يد , طرد , تکفير , دفع , راندگي , بيرون شدگي , تبعيد , گوني , چتايي , درحال يورش وچپاول
طردلغتنامه دهخداطرد. [ طَ ] (ع مص ) آمدن قوم را و درگذشتن از ایشان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || راندن . دور کردن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (اقرب الموارد). و استعمالش اکثر در گریزانیدن هوام باشد مانند مگس و زنبور و موش و پشه و مار. (آنندراج ). || نفی کردن سلطان کسی را از شه
طردلغتنامه دهخداطرد. [ طَ رَ ] (ع مص ) مروسیدن به شکار. (منتهی الارب ). خوی گرفتن به شکار. شکارکردن . || دور کردن . طَرْد. (اقرب الموارد). || (اِ) بچه ٔ زنبور عسل . (ذیل اقرب الموارد از اللسان ). || دسته ٔ زنبور عسل . || پرواز بچه های زنبور عسل . (دزی ج 2 ص
طردلغتنامه دهخداطرد. [ طَ رِ ] (ع ص ) آب باران به بول ستوران آمیخته از کثرت آمد و شد آنها. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
پوشچنگار وارویشی تیروئیدanaplastic carcinoma of thyroid gland, undifferentiated carcinoma of thyroid gland, anaplastic thyroid carcinomaواژههای مصوب فرهنگستاننوعی پوشچنگار تیروئید که یاختههای غیرعادی و بسیار متنوع آن ممکن است سالها خاموش بمانند و ناگهان تهاجم خود را آغاز کنند متـ . پوشچنگار وارویشی سپردیس
یثریطلغتنامه دهخدایثریط. [ی ُ ] (ع فعل ) شتری که پیاپی ریخ زند. (آنندراج ). فعل مضارع از اثراط البعیر یثریط، مانند اهراق الماء یهریق ؛ یعنی پیاپی ریخ می زند آن شتر. (ناظم الاطباء).
طرثلغتنامه دهخداطرث . [طِ ] (ع اِ) کرانه ٔ تندی لب شرم زن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). طرف ختنه گاه از شرم زن . (ترجمه ٔ قاموس ).
طردةلغتنامه دهخداطردة. [ طَ دَ ] (اِخ ) (الَ ...) از بطون هوارة (قبیله ای از بربر). (صبح الاعشی ج 1 ص 364).
طردغادوطسلغتنامه دهخداطردغادوطس . [ طَ دَ غا طِ ] (معرب ، اِ) به یونانی عصفورالسباع و عصفورالشوکة را نیزنامند و آن عصفوری است کوچک . (فهرست مخزن الادویة).
طردسةلغتنامه دهخداطردسة. [ طَ دَ س َ ] (ع مص ) استوار کردن . محکم ساختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ): طردسه طردسةً؛ استوار و محکم ساخت وی را. (منتهی الارب ).
طردةلغتنامه دهخداطردة. [ طَ دَ ] (اِخ ) (الَ ...) از بطون هوارة (قبیله ای از بربر). (صبح الاعشی ج 1 ص 364).
طردغادوطسلغتنامه دهخداطردغادوطس . [ طَ دَ غا طِ ] (معرب ، اِ) به یونانی عصفورالسباع و عصفورالشوکة را نیزنامند و آن عصفوری است کوچک . (فهرست مخزن الادویة).
طردسةلغتنامه دهخداطردسة. [ طَ دَ س َ ] (ع مص ) استوار کردن . محکم ساختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ): طردسه طردسةً؛ استوار و محکم ساخت وی را. (منتهی الارب ).
مستطردلغتنامه دهخدامستطرد. [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استطراد. آنکه از پیش دشمن هزیمت کند برای فریفتن او. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به استطراد شود.
نارالطردلغتنامه دهخدانارالطرد. [ رُطْ طَ ] (ع اِ مرکب ) آتشی بوده است که اعراب پس از عزیمت کسی که از او نفرت داشتند و بازگشت او را نمیخواستند می افروختند. رجوع به بلوغ الارب ج 2 ص 163 و صبح الاعشی ج 1</
منطردلغتنامه دهخدامنطرد. [ م ُ طَ رِ ] (ع ص ) طردشده و دورکرده ، لغت غیرفصیح است . (از ناظم الاطباء).
مصطردلغتنامه دهخدامصطرد. [ م ُ طَ رِ ] (ع ص ) مرد سخت خشم خبه کرده و گلوگرفته شده از خشم . (منتهی الارب ).
مطردلغتنامه دهخدامطرد. [ م ِ رَ ] (ع اِ) نیزه ٔ کوتاه که بدان وحوش را زنند و صید کنند. (غیاث ) (از اقرب الموارد). نیزه ٔ خرد که بدان شکار کنند. (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). مک . (السامی فی الاسامی ). آن نیزه ٔ کوتاه است که بدان صید کنند. (صراح اللغة). زوبین . مک . (یادداشت به خط م