طعنفرهنگ فارسی عمید۱. = طعنه۲. [قدیمی] نیزه زدن.⟨ طعن کردن: (مصدر لازم) [قدیمی] سرزنش کردن؛ عیب کردن؛ ملامت کردن.
طعنلغتنامه دهخداطعن . [ طَ ] (ع مص ) زدن به نیزه کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). لَزّ. (منتهی الارب ). نیزه زدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 67). خستن . (دهار) : تو حمله آری چون آب و آتش از چپ و راست به ضرب و طعن برآری دمار ا
بالگروهheli team, helicopter teamواژههای مصوب فرهنگستانگروهی متشکل از نیروهای مجهز به تجهیزات رزمی که با استفاده از بالگرد ترابری میشوند
گروه رویارویی با پیشامدهای رایانهایcomputer incident response team, cyber incident response teamواژههای مصوب فرهنگستانگروهی متشکل از تحلیلگران امنیت رایانه که بهمنظور مهار و ریشهکنی و بازیابی آسیبهای ناشی از پیشامدهای امنیت رایانه گردهم آمده باشند اختـ . گروه روپر CIRT متـ . گروه رویارویی با پیشامدهای امنیت رایانهای computer security incident response team, CSIRT مرکز رویارویی با پیشامدهای رایانهای
دویستمتر تیمیteam sprintواژههای مصوب فرهنگستانیکی از مسابقات راهه/ پیست که در آن تیمهای سهنفره، دوبهدو، سه دور مسیر راهه/پیست را طی میکنند؛ برنده تیمی است که در مدت زمان کمتری کار را خاتمه میدهد
تعقیبی تیمیteam pursuitواژههای مصوب فرهنگستانیکی از مسابقات راهه/ پیست با قواعد مسابقة تعقیبی که در آن دو تیم سه یا چهار نفره با هم رقابت میکنند
گروه بازبینی باندchecker teamواژههای مصوب فرهنگستانگروه مسئول نگهداری علائم باند یا خزشراه یا پیشگاه
طعنهفرهنگ فارسی عمید۱. سخن کنایهآمیز که معمولاً به منظور توهین، تمسخر، و سرزنش بر زبان میآید.۲. (اسم مصدر) [قدیمی] سرزنش؛ بدگویی: ◻︎ دو دوست با هم اگر یکدلند در همه حال / هزار طعنهٴ دشمن به نیمجو نخرند (ابنیمین: ۳۸۲).⟨ طعنه زدن: (مصدر لازم)۱. سرزنش کردن؛ ملامت کردن.۲. گوشه و کنایه زدن
طعنانلغتنامه دهخداطعنان . [ طَ ع َ ] (ع مص ) طَعن . رنجانیدن کسی رابه سخن : طعن فیه بالقول طعناً و طعناناً. || طعن کردن در حسب کسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
طعنهلغتنامه دهخداطعنه . [ طَ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آتابای بخش آق قلعه ٔ شهرستان گنبد قابوس در 1/5هزارگزی خاور آق قلعه ، جنوب رودخانه ٔ گرگان . دشت و معتدل و مرطوب و مالاریائی با 8000 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ گرگا
طعنةلغتنامه دهخداطعنة. [ طَ ن َ ] (ع مص ) طعنه . یک بار نیزه زدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). طعنةٌ سلکی ؛ نیزه زدنی راست . (مهذب الاسماء). || عیب جوئی کردن . (غیاث اللغات ). || مجازاً، بیغاره . سرزنش . ملامت . گواژه . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). زخم . (صراح ). فسوس . (ناظم الاطباء). تفش .
مطعنلغتنامه دهخدامطعن . [ م َ ع َ ] (ع مص ) به نیزه زدن . (ناظم الاطباء). و رجوع به طعن شود. || (اِ) محل طعن . ج ، مطاعن . (ناظم الاطباء).
طعنهفرهنگ فارسی عمید۱. سخن کنایهآمیز که معمولاً به منظور توهین، تمسخر، و سرزنش بر زبان میآید.۲. (اسم مصدر) [قدیمی] سرزنش؛ بدگویی: ◻︎ دو دوست با هم اگر یکدلند در همه حال / هزار طعنهٴ دشمن به نیمجو نخرند (ابنیمین: ۳۸۲).⟨ طعنه زدن: (مصدر لازم)۱. سرزنش کردن؛ ملامت کردن.۲. گوشه و کنایه زدن
طعنه زنفرهنگ فارسی عمیدطعنهزننده؛ ملامتکننده؛ سرزنشکننده: ◻︎ به جان آید از دست طعنهزنان / که خود را بیاراست همچون زنان (سعدی۱: ۱۶۹ حاشیه).
طعنه زنانفرهنگ فارسی عمیددر حال طعنه زدن و سرزنش کردن: ◻︎ با هزار انکار میرفتند راه / زیر لب طعنهزنان بر کار شاه (مولوی: ۵۱۰).
لعن و طعنلغتنامه دهخدالعن و طعن . [ ل َ ن ُ طَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) از اتباع . رجوع به لعن و نیز طعن شود.
قرطعنلغتنامه دهخداقرطعن .[ ق ِ طَ ] (ع ص ) گول . || (اِ) گویند: ما علیه قرطعنة؛ یعنی نیست بر او چیزی . (منتهی الارب ).
مطعنلغتنامه دهخدامطعن . [ م ِ ع َ ] (ع ص ) بسیار نیزه زننده و طعن کننده . ج ، مطاعن . (ناظم الاطباء). مطعان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و رجوع به همین کلمه شود.
مطعنلغتنامه دهخدامطعن . [ م َ ع َ ] (ع مص ) به نیزه زدن . (ناظم الاطباء). و رجوع به طعن شود. || (اِ) محل طعن . ج ، مطاعن . (ناظم الاطباء).
اطعنلغتنامه دهخدااطعن . [ اَ ع َ ] (ع ن تف ) طعن کننده تر. (ناظم الاطباء). نیزه زننده تر : اطعنهابالقناة اضربهابالسیف جحجاحها مسودها. متنبی .|| عیبجویی کننده تر. (ناظم الاطباء).