طعن کردنلغتنامه دهخداطعن کردن . [ طَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عیب کردن . سرزنش کردن . ملامت کردن . جرح . (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ). اغتماز. اغماز. لدغ . تلداغ . کرظ. (منتهی الارب ). و رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص 236 شود : سلطان محمود گفت
طعن کردنفرهنگ مترادف و متضادسرزنش کردن، عیب کردن، شماتت کردن، بد گفتن، ملامت کردن ≠ ستایش کردن، ستودن
بالگروهheli team, helicopter teamواژههای مصوب فرهنگستانگروهی متشکل از نیروهای مجهز به تجهیزات رزمی که با استفاده از بالگرد ترابری میشوند
گروه رویارویی با پیشامدهای رایانهایcomputer incident response team, cyber incident response teamواژههای مصوب فرهنگستانگروهی متشکل از تحلیلگران امنیت رایانه که بهمنظور مهار و ریشهکنی و بازیابی آسیبهای ناشی از پیشامدهای امنیت رایانه گردهم آمده باشند اختـ . گروه روپر CIRT متـ . گروه رویارویی با پیشامدهای امنیت رایانهای computer security incident response team, CSIRT مرکز رویارویی با پیشامدهای رایانهای
دویستمتر تیمیteam sprintواژههای مصوب فرهنگستانیکی از مسابقات راهه/ پیست که در آن تیمهای سهنفره، دوبهدو، سه دور مسیر راهه/پیست را طی میکنند؛ برنده تیمی است که در مدت زمان کمتری کار را خاتمه میدهد
تعقیبی تیمیteam pursuitواژههای مصوب فرهنگستانیکی از مسابقات راهه/ پیست با قواعد مسابقة تعقیبی که در آن دو تیم سه یا چهار نفره با هم رقابت میکنند
گروه بازبینی باندchecker teamواژههای مصوب فرهنگستانگروه مسئول نگهداری علائم باند یا خزشراه یا پیشگاه
طعنه کردنلغتنامه دهخداطعنه کردن . [ طَ ن َ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) طعنه زدن . عیبجوئی و بدگوئی کردن : آن گل که برنگ طعنه در می کرده ست با عارض تو برابری کی کرده ست . خاقانی .نه ابلیس در حق ما طعنه کرد
طعنانلغتنامه دهخداطعنان . [ طَ ع َ ] (ع مص ) طَعن . رنجانیدن کسی رابه سخن : طعن فیه بالقول طعناً و طعناناً. || طعن کردن در حسب کسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
طعن و دقلغتنامه دهخداطعن و دق . [ طَ ن ُ دَق ق / دَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) از اتباع است . رجوع به طعن و رجوع به دق شود : کی زنم بر آلت حق طعن و دق .مولوی .
لعن و طعنلغتنامه دهخدالعن و طعن . [ ل َ ن ُ طَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) از اتباع . رجوع به لعن و نیز طعن شود.
طعنفرهنگ فارسی عمید۱. = طعنه۲. [قدیمی] نیزه زدن.⟨ طعن کردن: (مصدر لازم) [قدیمی] سرزنش کردن؛ عیب کردن؛ ملامت کردن.
طعنلغتنامه دهخداطعن . [ طَ ] (ع مص ) زدن به نیزه کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). لَزّ. (منتهی الارب ). نیزه زدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 67). خستن . (دهار) : تو حمله آری چون آب و آتش از چپ و راست به ضرب و طعن برآری دمار ا
لعن و طعنلغتنامه دهخدالعن و طعن . [ ل َ ن ُ طَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) از اتباع . رجوع به لعن و نیز طعن شود.
قرطعنلغتنامه دهخداقرطعن .[ ق ِ طَ ] (ع ص ) گول . || (اِ) گویند: ما علیه قرطعنة؛ یعنی نیست بر او چیزی . (منتهی الارب ).
مطعنلغتنامه دهخدامطعن . [ م ِ ع َ ] (ع ص ) بسیار نیزه زننده و طعن کننده . ج ، مطاعن . (ناظم الاطباء). مطعان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و رجوع به همین کلمه شود.
مطعنلغتنامه دهخدامطعن . [ م َ ع َ ] (ع مص ) به نیزه زدن . (ناظم الاطباء). و رجوع به طعن شود. || (اِ) محل طعن . ج ، مطاعن . (ناظم الاطباء).
اطعنلغتنامه دهخدااطعن . [ اَ ع َ ] (ع ن تف ) طعن کننده تر. (ناظم الاطباء). نیزه زننده تر : اطعنهابالقناة اضربهابالسیف جحجاحها مسودها. متنبی .|| عیبجویی کننده تر. (ناظم الاطباء).