طفیلیفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که ناخوانده همراه شخص مهمان به مهمانی میرود؛ مهمان ناخوانده.۲. [مجاز] وابسته به دیگری.۳. (اسم) (زیستشناسی) = انگل
طفیلیلغتنامه دهخداطفیلی . [ طُ ف َ ] (اِخ ) اصلش از ملوکان جهانشاه پادشاه است . اوقات به بنائی میگذرانید. این بیت از اوست :در باغ نوشکفته نه آن غنچه ٔ گل است بر چوب کرده گل سر خونین بلبل است .(تحفه ٔسامی ص 139).
طفیلیلغتنامه دهخداطفیلی . [ طُ ف َ /ف ِ ] (ص نسبی ، اِ) مهمان ناخوانده . (دهار). ناخوانده ای که به همراه به مهمان خوانده درآید. آنکه بی دعوت همراه میهمانان درآید. آنکه ناخوانده به مهمانی رود. (منتخب اللغات ). منسوب به طفیل الاعراس یا طفیل العرائس یعنی طفیل بن
تفلیلغتنامه دهخداتفلی . [ ت َ ف َل ْ لی ] (ع مص ) برآوردن شپش از سر ولباس . (از اقرب الموارد). || کاویدن پرنده با منقار میان پرهای خود را. (از اقرب الموارد).
طفلیلغتنامه دهخداطفلی . [ طَ لی ی / طَ ف َ لی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به طَفْل یا طَفَل به معنی خاک رس مخصوص . رجوع به دزی ج 2 ص 49 شود.
طفلیلغتنامه دهخداطفلی . [ طِ ] (اِ) درخت مقل است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).درخت مقل است که دوم نامند. (فهرست مخزن الادویه ).
طفیلی ابداللغتنامه دهخداطفیلی ابدال . [ طُ ف َ اَ ] (اِخ ) از اتراک خراسان است . اول در کسوت ابدالان میگشت و الحال در خدمت یکی از امرا میباشد. این قطعه ٔ ترکی از اوست :میر طفیلی که نمک وقتنه سک لرنگ رستم دستانی درهیأت رستمنه بنکر و لیک بنعنه باخمه که خراسانی در.<p class="author"
طفیلی قفیلیلغتنامه دهخداطفیلی قفیلی . [ طُ ف َ / ف ِ ق ُ ف َ / ف ِ ] (ص مرکب ، از اتباع ) از اتباع است . قفیلی را همراه ناخوانده ٔ طفیلی تعبیر می کنند. رجوع به طفیلی شود.
طفیلی کردنلغتنامه دهخداطفیلی کردن . [ طُ ف َ / ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کلاشی . بر سر خوان کسی ناخوانده رفتن . تطفیل . (تاج المصادر) (دهار).
spongeدیکشنری انگلیسی به فارسیاسفنج، انگل، طفیلی، ابر حمام، جذب کردن، انگل شدن، طفیلی کردن یاشدن، با اسفنج پاک کردن یا تر کردن
طفیلی ابداللغتنامه دهخداطفیلی ابدال . [ طُ ف َ اَ ] (اِخ ) از اتراک خراسان است . اول در کسوت ابدالان میگشت و الحال در خدمت یکی از امرا میباشد. این قطعه ٔ ترکی از اوست :میر طفیلی که نمک وقتنه سک لرنگ رستم دستانی درهیأت رستمنه بنکر و لیک بنعنه باخمه که خراسانی در.<p class="author"
طفیلی قفیلیلغتنامه دهخداطفیلی قفیلی . [ طُ ف َ / ف ِ ق ُ ف َ / ف ِ ] (ص مرکب ، از اتباع ) از اتباع است . قفیلی را همراه ناخوانده ٔ طفیلی تعبیر می کنند. رجوع به طفیلی شود.
طفیلی کردنلغتنامه دهخداطفیلی کردن . [ طُ ف َ / ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کلاشی . بر سر خوان کسی ناخوانده رفتن . تطفیل . (تاج المصادر) (دهار).