طلاکوبلغتنامه دهخداطلاکوب . [ طِ / طَ ] (نف مرکب ) آنکه ورقهای طلا و نقره را بسازد. میرزا طاهر وحید راست :دلم شیوه ٔ یار را پیشه کردکه گشتم طلاکوب این رنگ زرد.ملا طغرا راست :به کف دارم از پنجه خایسک دردز بهر طلاکوبی ر
تلقبلغتنامه دهخداتلقب . [ ت َ ل َق ْ ق ُ ] (ع مص ) با لقب شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). لقب یافتن . (آنندراج ).
تلقیبلغتنامه دهخداتلقیب . [ ت َ ] (ع مص ) لقب نهادن بر کسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). لقب دادن . (آنندراج ).
طلاکوبیفرهنگ فارسی معین( ~ .) [ ع - فا. ] (اِمص .) کوبیدن فلزهای براق به ویژه طلا و نقره به صورت نقش های زینتی یا نوشته بر سطح دلخواه ، زرکوبی .
زرنگارفرهنگ فارسی معین(زَ نِ) (ص مف .) 1 - زینت داده شده با زر. 2 - چیزی که با آب طلا نقاشی شده . 3 - طلاکوب .
کوبفرهنگ فارسی عمید۱. = کوبیدن۲. کوبنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آهنکوب، برنجکوب، پایکوب.۳. کوبیده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): سرکوب، طلاکوب.۴. (اسم مصدر) [قدیمی] آسیب؛ صدمه.⟨ کوب خوردن: (مصدر لازم) [قدیمی] صدمه خوردن؛ آسیب خوردن؛ کوفته شدن.
بشار کردنلغتنامه دهخدابشار کردن .[ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سیم کوفت کردن . سیم کفت کردن .طلاکوب کردن : آراسته بتان بهارند گلبنان با صدره های نیلی و حمری خمارهاصد گوشوار زرین در گوش هریکی گوهر بشار کرده بدان گوشوارها. لامعی جرجانی .<
طلاکوبیفرهنگ فارسی معین( ~ .) [ ع - فا. ] (اِمص .) کوبیدن فلزهای براق به ویژه طلا و نقره به صورت نقش های زینتی یا نوشته بر سطح دلخواه ، زرکوبی .