طمسلغتنامه دهخداطمس . [ طَ ] (ع مص ) ناپدید کردن . (زوزنی ) (دهار) (تاج المصادر). ناپیدا کردن . ناپدید کردن و ناپیدا شدن (لازم و متعدی ). (منتهی الارب ) : جبرئیل بادی در روی ایشان دمید طمس شدند، و طمس آن باشد که چشم و دهان و بینی یکی شود و روی ناپدید شود. فطمسنا اعینه
طمسفرهنگ مترادف و متضاد۱. نابود، هلاک ۲. محو کردن ۳. ناپدید شدن ۴. ناپدید کردن، ناپیدا کردن ۵. هلاک کردن، نابود کردن ۶. دوریگزیدن
تمیسTamusواژههای مصوب فرهنگستانسردهای از تمیسیان بالاروندۀ علفی با برگهای قلبیشکل و آرایش مارپیچی و میوههای ستۀ قرمز درخشان
آویشن آزوربهThymus kotschyanus, Thymus eriophorus, Thymus hyrcanus, Thymus arthrocladosواژههای مصوب فرهنگستانگونهای آویشن به شکل بوتهای با ساقههای خیزان و بسیار منشعب و شاخههای گلدهنده به طول 8 تا 18 سانتیمتر و در زیر گلآذین پوشیده از کرکهای نسبتاً کوتاه و خمیده و برگهای تخممرغی یا تخممرغیـ سهگوش به طول 8 تا 14 و به عرض 4 تا 7 میلیمتر و با کرکهای مژهای پراکنده در قاعده و رگبرگهای برجسته و
یتمشلغتنامه دهخدایتمش . [ ی َ م ِ ] (ترکی ، ص ) در ترکی به معنی رسیده (یت به معنی رسید و مش به کسر میم به جای هاء علامت مفعول ). (آنندراج ). در ترکی آذربایجانی یِتمِش و یِتِشمَش گویند.
پطمسلغتنامه دهخداپطمس . [ ] (اِخ ) در کتاب قاموس مقدس آمده است مکا 1:9 جزیره ای است در ارخیبل (مجمعالجزایر - گنگبار) روم که فعلا آنرا پطمه گویند و اندازه ٔ بعد مسافت از طرف جنوبی ساموس بدانجا تخمیناًبیست میل و از طرف غربی آسی
تمشلغتنامه دهخداتمش . [ ت َ ] (ع مص ) گرد آوردن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد).
طمستانلغتنامه دهخداطمستان . [ طَ م َ ] (اِخ ) (بلفظ تثنیه ، شاید از طم و ستان مانند دهستان و مانند آن ) شهری است در فارس و گروهی از رواة بدانجا منسوبند. (معجم البلدان ).
طمسلیلغتنامه دهخداطمسلی . [ طَ س َ لا ] (ع اِ) بلا. سختی . گویند: هو یمشی الی الطمسلی ؛ ای الضراء. || (اِمص ) نقصان . (منتهی الارب ).
طُمِسَتْفرهنگ واژگان قرآنمحو ونابود شد (از کلمه طمس به معناي آن که چيزي به طرف پوسيدگي و کهنه شدن دگرگوني يابد)
ﭐطْمِسْفرهنگ واژگان قرآنمحو ونابود کن (از کلمه طمس به معناي آن که چيزي به طرف پوسيدگي و کهنه شدن دگرگوني يابد)
طَمَسْنَافرهنگ واژگان قرآنمحو ونابود کرديم (از کلمه طمس به معناي آن که چيزي به طرف پوسيدگي و کهنه شدن دگرگوني يابد در عبارت "وَلَوْ نَشَاءُ لَطَمَسْنَا "محو ونابود مي کنيم ، معني مي شود)
نَّطْمِسَفرهنگ واژگان قرآنکه محو کنیم (از کلمه طمس به معناي آن که چيزي به طرف پوسيدگي و کهنه شدن دگرگوني يابد و عبارت "مِّن قَبْلِ أَن نَّطْمِسَ وُجُوهاً "یعنی :پيش از آنکه چهره هايى را [از شکل و شخصيت انسانى] محو کنيم)
طسوملغتنامه دهخداطسوم . [ طُ ] (ع مص ) ناپدید گردیدن : طسم الشی ٔ طُسوماً. کذا فی طسم الطریق . لغةٌ فی طمس ، علی القلب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || طسمته ؛ ناپدید کردم او را. (منتهی الارب ).
طمستانلغتنامه دهخداطمستان . [ طَ م َ ] (اِخ ) (بلفظ تثنیه ، شاید از طم و ستان مانند دهستان و مانند آن ) شهری است در فارس و گروهی از رواة بدانجا منسوبند. (معجم البلدان ).
طمسلیلغتنامه دهخداطمسلی . [ طَ س َ لا ] (ع اِ) بلا. سختی . گویند: هو یمشی الی الطمسلی ؛ ای الضراء. || (اِمص ) نقصان . (منتهی الارب ).
متطمسلغتنامه دهخدامتطمس . [ م ُ ت َ طَم ْ م ِ ] (ع ص ) محو و ناپدید گردنده . (آنندراج ). محو شده و ناپدید شده و حک گشته . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تطمس شود.
منطمسلغتنامه دهخدامنطمس . [ م ُ طَ م ِ ] (ع ص ) فرونشیننده و نیست و محوشونده . (غیاث ) (آنندراج ). پوشیده شده .محوشده . ناپدیدگشته و پاک شده و ازمیان رفته (چون خط و اثر و جز آن ). (یادداشت مرحوم دهخدا) : - منطمس شدن ؛ محو شدن . از میان رفتن
مطمسلغتنامه دهخدامطمس . [ م ُ م َ ] (ع ص ) کورشده و کور و نابینا. (ناظم الاطباء). و رجوع به مطموس شود.
پطمسلغتنامه دهخداپطمس . [ ] (اِخ ) در کتاب قاموس مقدس آمده است مکا 1:9 جزیره ای است در ارخیبل (مجمعالجزایر - گنگبار) روم که فعلا آنرا پطمه گویند و اندازه ٔ بعد مسافت از طرف جنوبی ساموس بدانجا تخمیناًبیست میل و از طرف غربی آسی
تطمسلغتنامه دهخداتطمس . [ ت َ طَم ْ م ُ ] (ع مص ) پوشیده شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || سترده شدن . (تاج المصادر بیهقی ). محو و ناپدید شدن خط وجز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). محو و ناپدید گردیدن چیزی . انطماس . (از اقرب الموارد).