طهورفرهنگ فارسی عمید۱. طهارت؛ پاک کردن؛ پاکیزه کردن.۲. (صفت) آنچه با آن طهارت میکنند؛ آنچه سبب پاکی میشود؛ آنچه با آن چیزی را میشویند و پاک میکنند، مانند آب.
طهورلغتنامه دهخداطهور. [ طَ ] (ع مص ) طهارت کردن . (منتهی الارب ). پاک کردن . پاکیزه ساختن . || (اِ) آب دستی آنچه بدان طهارت کنند. (منتهی الارب ). || (ص ) پاک کننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آب پاک کننده . (مهذب الاسماء) : و انزلنا من السماء ماءً طهوراً؛ و از آسمان
برج خنککن ترwet cooling tower, evaporative cooling towerواژههای مصوب فرهنگستانبرجی که آب را با ریزافشانی و تبخیر براثر تماس مستقیم با جریان هوا خنک میکند
تایر چهارفصلall-season tyre/ all season tyerواژههای مصوب فرهنگستانتایری با رویۀ بادوام و قدرت کشانش مناسب در جادههای خیس و خشک که حرکتی نرم و بیصدا دارد
گشت عمومیpublic tour, retail tour, scheduled tour, per-capita tour, individual tourواژههای مصوب فرهنگستانگشتی برای عموم که در آن فرد بلیت خود را شخصاً تهیه میکند
تحویرلغتنامه دهخداتحویر. [ ت َح ْ ] (ع مص ) سپید کردن جامه و جز آن . (تاج المصادر بیهقی ). سپید کردن جامه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || گرد کردن نان در وقت پختن و داغ کردن . (تاج المصادر بیهقی ). پهن و گرد ساختن نان را برای پختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم
تهورلغتنامه دهخداتهور. [ ت َ هََ وْ وُ ] (ع مص ) فرودریدن بنا. تهیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). منهدم شدن و فروریختن بنا. (فرهنگ فارسی معین ). || فرا گرفتن تب قوم را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || گذشتن شب یا بیشتر از آن . || گذشتن بیشتر زمست
طهورافرهنگ نامها(تلفظ: tahurā) (عربی) از واژههای قرآنی (و انزلنا من السماء ماء طهورا) به معنی پاک کننده ، تطهیر کننده ؛ (به مجاز) پاک و پاکیزه.
ابوداود طهوریلغتنامه دهخداابوداود طهوری . [ اَ وو دِ طَ هََ ] (اِخ ) ابن عیسی بن مسلم . او از ابوالجارود روایت کند.
بی طهورلغتنامه دهخدابی طهور. [ طَ ] (ص مرکب ) ناپاک . بی طهارت : غره مشو بدانکه ترا طاهر است نام طاهر نباشد آنکه پلید است و بی طهور. ناصرخسرو.رجوع به طهور شود.
طهارت کردنلغتنامه دهخداطهارت کردن . [ طَ رَ ک َ دَ ](مص مرکب ) پاک ساختن آدمی کالبد یا عضوی از اعضاء خویشتن را یا چیزهای دیگری را از پلیدیهای آشکارا و ظاهری : طَهور؛ طهارت کردن . (منتهی الارب ) : نماز در خم آن ابروان محرابی کسی کند که بخون جگر طهارت کرد.<p class=
چارجوی بهشتیلغتنامه دهخداچارجوی بهشتی . [ ی ِ ب ِ هَِ ] (اِ مرکب ) چهار نهر، یکی از آب دوم از شیر، سوم از خمر، چهارم از عسل . (آنندراج ). || کنایه از سیحون و جیحون و نیل و فرات .(آنندراج ). || کوثر و سلسبیل و تسنیم و طهور در بهشت . (اقبالنامه چ وحید ص 250) <span clas
شرابفرهنگ فارسی عمید۱. هرمایعی که آشامیده شود؛ آشامیدنی؛ نوشیدنی؛ نوشابه.۲. آب انگور یا میوۀ دیگر که تخمیر شده باشد؛ می؛ باده.⟨ شراب پخته: شراب رسیده؛ شراب چکیده؛ شراب کهنه.⟨ شراب پشتدار: شرابی که در آن داروهای مقوی ریخته باشند.⟨ شراب سهپخت: [قدیمی] شرابی که بهواسطۀ جوشش، دوسو
طهورافرهنگ نامها(تلفظ: tahurā) (عربی) از واژههای قرآنی (و انزلنا من السماء ماء طهورا) به معنی پاک کننده ، تطهیر کننده ؛ (به مجاز) پاک و پاکیزه.
بی طهورلغتنامه دهخدابی طهور. [ طَ ] (ص مرکب ) ناپاک . بی طهارت : غره مشو بدانکه ترا طاهر است نام طاهر نباشد آنکه پلید است و بی طهور. ناصرخسرو.رجوع به طهور شود.