طوفدیکشنری عربی به فارسیجسم شناور بر روي اب , سوهان پهن , بستني مخلوط با شربت وغيره , شناور شدن , روي اب ايستادن , سوهان زدن
طوفلغتنامه دهخداطوف . (ع اِ) اخذه بطوف رقبته وبطاف رَقبته ، و قد مر فی الصاد فی لغة الصوف . (منتهی الارب ). || زن گنده ٔ پیر. (اوبهی ). زنی را گویند که بغایت پیر و کهنه شده باشد. (آنندراج ).
طوفلغتنامه دهخداطوف . [ طَ ] (ع اِ) شناخ و آن مشکهای دم کرده با هم بسته مانند سطح ساخته که به وی از آن گذرند و اسباب خود را برند. (منتهی الارب ). مشکی چند که باد در آن دمند و با یکدیگر استوار ببندند چنانکه بصورت سطح هموار شود و برآن سوار شوند و از آب بگذرند. (منتخب اللغات ). || عسس . گاو نری
طوفلغتنامه دهخداطوف . [ طَ ] (ع مص ) طواف . طوفان .تطواف . (منتهی الارب ). مطاف . تجلس . گشت . شوط. دور گردیدن . گرد گردیدن . گرد برآمدن . (تاج المصادر). گرد ورآمدن . (زوزنی ). گرداگرد چیزی گردیدن . مطلق سیر و گشت . (غیاث ) (آنندراج ). گرد و پیرامون کعبه گشتن . (منتهی الارب ). گرد چیزی گشتن
طیفسنج جِرمی زمانپروازیtime-of-flight mass spectrometer, TOF 2واژههای مصوب فرهنگستاننوعی طیفسنج جِرمی که در آن یونها برمبنای سرعتهایشان بدون اعمال هرگونه نیروی بیرونی جدا میشوند
توفلغتنامه دهخداتوف . (اِ صوت ) صدای کوه را گویند و شور و غوغا و غلغله را نیز گفته اند که در کثرت مردم وجانوران درافتد و در این معنی به جای حرف اول «نون » هم آمده است . (برهان ) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ رشیدی ). فریاد و صدا و غوغا و جنبش وانقلاب و برهم خوردگی و توفیدن مصدر آن است و آن را
توفلغتنامه دهخداتوف . [ ت َ ] (ع مص ) رفتن بصر کسی . (منتهی الارب ): تاف بصره توفاً؛رفت بینایی او. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
توگولغتنامه دهخداتوگو. [ ت ُ گ ُ ] (اِخ ) کشوری در افریقا که در مشرق کشور غنا واقع است . این سرزمین از سال 1885 م . جزو مستعمرات دولت آلمان بود و در سال 1914 م . از دولت آلمان مجزا گردید و تحت قیمومت فرانسه و انگلیس درآمد. قس
طوفانفرهنگ فارسی عمید۱. (هواشناسی) جریان شدید هوا؛ باد سخت و تند.۲. [مجاز] هر نوع اتفاق ناخوشایند.۳. [مجاز] همهمه.۴. [قدیمی] آب فراوان یا سیل شدید که ناگهان مساحت زیادی از زمین را فراگیرد و غرق کند.
طوفانلغتنامه دهخداطوفان . (ع اِ)انقلاب سخت هوا. || باران سخت . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). باران که همه جا رسد. (مهذب الاسماء). || آب بسیار که همه را بپوشد. (منتهی الارب ). آب که همه چیز را فراگیرد. آب که از زمین برآید و همه را غرق کند. سیل غرق کننده . (منتخب اللغات ). سیل یا آب که از زمین
طوفاللغتنامه دهخداطوفال . (اِخ ) دهی از دهستان احمدآباد بخش فریمان شهرستان مشهد در 24 هزارگزی شمال باختری فریمان . دامنه و معتدل با 441 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات و تریاک . شغل اهالی زراعت . راه آن مالرو است . (
طوفانلغتنامه دهخداطوفان . [ طَ وَ ] (ع مص ) طوف . گرد و پیرامون کعبه گشتن . (منتهی الارب ). گرد ورآمدن . (زوزنی ). گرد برآمدن . (تاج المصادر). گرد چیزی گشتن . (منتخب اللغات ).
طوفریوسلغتنامه دهخداطوفریوس . [ ف َ ] (معرب ، اِ) نوعی از کماذریوس است . طوقوریوس . (فهرست مخزن الادویه ). نوعی از کماذریون است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). نوعی از کمادریوس است و آن گیاهی باشد سبزرنگ بسیار تلخ و بشیرازی زبان داروی تلخ گویند. (برهان ).
طوفانفرهنگ فارسی عمید۱. (هواشناسی) جریان شدید هوا؛ باد سخت و تند.۲. [مجاز] هر نوع اتفاق ناخوشایند.۳. [مجاز] همهمه.۴. [قدیمی] آب فراوان یا سیل شدید که ناگهان مساحت زیادی از زمین را فراگیرد و غرق کند.
مخطوفلغتنامه دهخدامخطوف . [ م َ ] (ع ص ) جمل مخطوف ؛ شتر که بر وی داغ بشکل خطاف چرخ چاه نهاده باشند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). شتری که بر وی داغ به شکل خطاف نهاده باشند. (ناظم الاطباء). || رجل مخطوف الحشاء؛ مرد باریک شکم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
متطوفلغتنامه دهخدامتطوف . [ م ُ ت َ طَوْ وِ ] (ع ص ) گرد چیزی گردنده . (آنندراج ). طواف کننده . و گرد چیزی گردنده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تطوف شود.