طوق بهارلغتنامه دهخداطوق بهار. [ طَ / طُو ق ِ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قوس قزح بود. (فرهنگ اوبهی ). آزفنداک . آفنداک . تیراژه . کمر رستم . کمردون . کمان رستم . نوشه . سریر. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). رخش . انطلیسون . نوشه . رنگین کمان . (لغت مصوب فرهنگس
آفنداکلغتنامه دهخداآفنداک . [ ف َ ](اِ) آدفنداک . آزفنداک . نوشه . قوس قزح . انطلیسون . تیراژه . کمر رستم . کمردون . طوق بهار. سریر. آدینده .
آفنداکواژهنامه آزادآفَنداک، آدفنداک، آزفنداک؛ نوشه، قوس قزح، انطلیسون، تیراژه، کمر رستم، کمردون، طوق بهار، سریر، آدینده. (رک دهخدا)
توسهلغتنامه دهخداتوسه . [ ] (اِ) سریر.رخش . قوس قزح . کمان رستم . کمر رستم . کمردون . طوق بهار. تیراژه . آفنداک . آژفنداک . سدکیس . قالیچه ٔ فاطمه .(یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به قوس قزح شود.
آزفنداکلغتنامه دهخداآزفنداک . [ ف َ ] (اِ) آژفنداک . آفنداک . قوس قزح . تیراژه ، نوشه ، سریر،رخش ، کمردون ، آدینده ، کمر رستم ، کمان رستم ، انطلیسون ، طوق بهار و غیره از مترادفات آن است : کمان آزفنداک شد ژاله تیرگل غنچه پیکان زره آبگیر.اسدی .
طوقدیکشنری عربی به فارسیدورگرفتن , احاطه کردن , حلقه زدن , دورچيزي گشتن , دربرداشتن , ازجناح خارجي بدشمن حمله کردن
طوقدیکشنری عربی به فارسیتنگ اسب , محيط , قطر شکم , ابعاد , تنگ بستن , بست , بست اهني وچرمي , باتنگ بستن , دور گرفتن , يقه گرد و حلقوي چين دار مردان و زنان قرون 61 و 71 ميلا دي , غرور , تکبر , پرخاش , تاه کردن , چروک کردن , ناهموار کردن
طوقفرهنگ فارسی عمید۱. گردنبند.۲. چیزی که گرداگرد چیزی را میگیرد. ٣. نخطی حلقهمانند دور گردن برخی پرندگان و حیوانات.
طوقلغتنامه دهخداطوق . [ طَ ] (اِخ ) ابن المغلس . سردار علی بن الحسین بن قریش ، عامل کرمان بعهد یعقوب بن لیث صفار.چون یعقوب از بم بکرمان شد عامل کرمان این مرد را بحرب یعقوب فرستاد، چون لشکر برابر گشت حربی صعب کردند، ازهر طوق را اندر میان معرکه بکمند بگرفت و اسیر کرد و سپاه او هزیمت شدند. پس ا
طوقلغتنامه دهخداطوق . [ طَ ] (اِخ )پدر مالک . دعبل در حق مالک بن طوق گوید : الناس کلهم یسعی لحاجته مابین ذی فرح منهم و مهموم ومالک ظل ّ مشغولاً بنسبته یرُم ّ منها خراباً غیر مرموم یبنی بیوتاًخراباً لا انیس بهامابین طوق الی عمروبن کلثوم . <p
دالیةبن طوقلغتنامه دهخدادالیةبن طوق . [ ی َ ت ُ ن ُ طَ ] (اِخ ) شهرکی است بر کناره ٔ فرات . دالیة. رجوع به دالیة شود.
سرطوقلغتنامه دهخداسرطوق . [ س َ طَ / طُو ] (اِ مرکب ) حلقه ٔ کلانی که بر سر زنجیر باشد. (آنندراج ) : خروشان موجهایش چرخ تسخیردر او گرداب چون سرطوق زنجیر. سعید اشرف در وصف دریا (از آنندراج ).|| میل گ
متطوقلغتنامه دهخدامتطوق . [ م ُت َ طَوْ وِ ] (ع ص ) گردن بند پوشنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). زینت کرده شده ٔ با طوق و گردن بند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تطوق شود.
ابوطوقلغتنامه دهخداابوطوق . [ اَ طَ ] (ع اِ مرکب ) نوعی از جوارح طیور و صاحب نخبةالدهر گوید: بصعید مصر باشد در ساحل نیل و شکار او ماهی و تنها چشمان صید خویش برآرد و بخورد وبقیه بجای ماند و مردمان از پس مانده ٔ او برخورند.
منطوقلغتنامه دهخدامنطوق . [ م َ ] (ع ص ، اِ) سخن و کلام . (غیاث ) (آنندراج ). || گفته شده و نطق شده و تلفظشده . (ناظم الاطباء). || مضمون و معانی .(غیاث ) (آنندراج ). || نزد اصولیان ، خلاف مفهوم . (از اقرب الموارد) (از کشاف اصطلاحات الفنون ). منطوق یعنی مدلول منطوقی و آنچه از محل نطق فهمیده می