طویللغتنامه دهخداطویل . [ طَ ] (اِخ ) دهی از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز در 22 هزارگزی جنوب اهواز و 6 هزارگزی باختر راه آهن بندر شاهپور به اهواز. دشت و گرمسیر با 60 تن سکنه . آب از چا
طویللغتنامه دهخداطویل . [ طَ ] (ع ص ) دراز. ج ، طِوال ، طیال . (منتهی الارب ). بلند. نقیض قصیر. خلاف قصیر : پیراهن قصیر بود زشت بر طویل پیراهن طویل بود زشت بر قصیر. منوچهری . || دیریاز (شب ). || (اصطلاح طب ) قسمی از نبض و آن قوی و
طویللغتنامه دهخداطویل .[ طَ ] (اِخ ) دهی از دهستان مزرج بخش حومه ٔ شهرستان قوچان در 35 هزارگزی شمال خاوری قوچان و 32 هزارگزی خاور شوسه ٔ عمومی قوچان به باجگیران . کوهستانی و معتدل با 162 تن س
طول ضروری حفاظ،طول ضروریlength of needواژههای مصوب فرهنگستانطول موردنیاز حفاظ ایمنی راه بدون قطعات ابتدایی و انتهایی
ژتوللغتنامه دهخداژتول . [ ژِ ] (اِخ ) نام طایفه ای از بربرهای افریقای باستانی . کابیل های کنونی شاید از نژاد آنان باشند.
طوللغتنامه دهخداطول . [ طَ ] (ع مص ) منت نهادن بر کسی . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). || فزونی کردن بر کسی . فخر نمودن . (منتهی الارب ). با کسی فضل کردن . (زوزنی ). در فضل غلبه کردن . (تاج المصادر). غالب آمدن در فضل . (منتخب اللغات ). || غالب آمدن در درازی ، و منه فی حدیث استسقاء عمر فطال
طوللغتنامه دهخداطول . [ طَ وَ ] (ع اِمص ) درازی لفج برین شتر، یا عام است . (منتهی الارب ). درازی در لب بالائین شتر. (منتخب اللغات ).
طویلهفرهنگ فارسی عمید۱. جای نگهداری چهارپایان.۲. [قدیمی] ریسمانی که پای چهارپایان را به آن میبستند.۳. [قدیمی] رشتۀ گردنبند.
طویلانلغتنامه دهخداطویلان . [ طَ ] (اِخ ) دهی از دهستان کلیائی بخش اسدآباد شهرستان همدان در 27 هزارگزی باختر قصبه ٔ اسدآباد و 6 هزارگزی میوله . کوهستانی و سردسیر با 960 تن سکنه . آب آن از قنات
طویلعلغتنامه دهخداطویلع. [ طُ وَ ل ِ ] (اِخ ) آبشخوری است به صمان . و در کتاب نصر آمده که طویلع وادیی است در راه بصره به یمامه میان دوّ و صمان . و در جامع الغوری آن موضعی است به نجد. اعرابی در رثاء کسی گفته : و ای ّ فتی ً ودّعت یوم طویلععشیة سلمنا علیه و سلما<br
طویلعلغتنامه دهخداطویلع. [ طُ وَ ل ِ ] (اِخ ) پشته ای است بمکه و بر آن خانه ها و مساکن اهل مکه است . (معجم البلدان ).
طویلهفرهنگ فارسی عمید۱. جای نگهداری چهارپایان.۲. [قدیمی] ریسمانی که پای چهارپایان را به آن میبستند.۳. [قدیمی] رشتۀ گردنبند.
طویل العولقلغتنامه دهخداطویل العولق . [ طَ لُل ْ ع َ ل َ ] (ع ص مرکب ) درازدم ، و منه : هذا الکلام طویل العولق ؛ ای طویل الذنب . (منتهی الارب ).
حسن طویللغتنامه دهخداحسن طویل . [ ح َس َ ن ِ طَ ] (اِخ ) (شیخ ...) درگذشته ٔ 1317 هَ . ق . او راست : عنوان البیان در تفسیر که مقدمه ٔ آن درمصر به سال 1316 هَ . ق . چاپ شده است . (معجم المطبوعات ).
خرقان طویللغتنامه دهخداخرقان طویل . [ خ َ رَ طَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان درزاب بخش حومه ٔ شهرستان مشهد واقع در 56هزارگزی شمال باختری مشهد. این ده در جلگه قرار دارد با آب و هوای معتدل و آب آن از قنات و محصولات آن غلات و چغندر و شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه و
ابوطویللغتنامه دهخداابوطویل . [ اَ طَ ] (اِخ ) نام قلعه ای به افریقیه نزدیک تونس . پس از خرابی قیروان سکنه ٔ قیروان به قلعه ٔ ابوطویل هجرت کردند وآن قلعه آبادان شد و مرکز قبائل صنهاجه گردید. و این همان قلعه است که ابویزید خارجی در او تحصن کرد.
قلعة ابی طویللغتنامه دهخداقلعة ابی طویل . [ ق َ ع َ ت ُ اَ طَ ] (اِخ ) قلعه ای است بزرگ و محکم در افریقیه . (منتهی الارب ) (از معجم البلدان ). این قلعه هنگام ویران شدن آن بصورت شهر درآمد و بیشتر مردم افریقیه بدان منتقل شدند و اینک مرکز بازرگانی است و بدین منظور از عراق و حجاز و مصر و شام بدان روی می آ