طیشلغتنامه دهخداطیش . [ طَ ] (ع اِمص ) سبکی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سبک سری .سبک مغزی . سبکساری . خفت عقل . سبک طبعی . (زمخشری ) : و چون امیر محمود بشرب و عیش و اتلاف و طیش چنانکه شیوه ٔ میراثیان باشد. (جهانگشای جوینی ). || تندمزاجی . خشم و غضب . || اضطراب . || ش
طیشفرهنگ فارسی معین(طِ یْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) سبک شدن . 2 - (اِمص .) بی عقلی ، سبکسری . 3 - خشم ، غضب . 4 - رنج . 5 - اضطراب .
طیشفرهنگ مترادف و متضاد۱. تعب، رنج، ناگواری ۲. خفت، سبکمغزی، سبکسری، سبکی، خفت عقل ۳. تندی، تندمزاجی، خشم، غضب ۴. اضطراب، قلق ۵. دلتنگی، آزردگی، غصه ۶. ناخوشایندی، ناگوارایی، ناگواری
چتزلغتنامه دهخداچتز. [ چ َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان زنجان که در 3هزارگزی جنوب زنجان و ده هزارگزی راه مالرو عمومی واقع شده . کوهستانی و سردسیر است و 470 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ، محصولش غلات ، انگو
چتزلغتنامه دهخداچتز. [ چ َ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «از قرای ایچرود زنجان و قدیم النسق است .هوایش ییلاقی و زراعت آن آبی و دیمی است . چشمه ای در کنار قریه است که قدری از زراعت و صیفی آنرا مشروب میسازد. این آبادی دارای 45 خانوار سکنه است و قدری اشجار
چتزلغتنامه دهخداچتز. [چ َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان قزل کچیلو بخش ماه نشان شهرستان زنجان که در 36هزارگزی جنوب خاوری ماه نشان و سی هزارگزی راه مالرو عمومی واقع شده ، کوهستانی و سردسیر است و 206 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ، م
طیشانلغتنامه دهخداطیشان . [ طَ ] (ع اِمص ) الخفة و الحرکة. (قطر المحیط). سبکی . اضطراب . || (مص ) غضب کردن . طیش .
طیشیلغتنامه دهخداطیشی . [ طَ ] (اِخ ) نسبتی است که به فرزندان یزدادبن موسی بن حمیدبن السبال بن الطیشة الطیشی که از محدثین بغداد بوده ، داده شده است . (سمعانی ).
زئبقلغتنامه دهخدازئبق . [ زِءْ ب َ / ب ِ ] (ع ص ) مرد طیش کننده . طائش و این از نظر تشبیه است . (تاج العروس ).
نزقلغتنامه دهخدانزق . [ ن ُ زُ ] (ع اِمص ) نَزْق . (فرهنگ نظام ). و در فرهنگ خطی نیز «نزق ؛ خفّت و طیش و شتاب و چستی باشد و به ضمتین مثله ». اما در فرهنگهای معتبر عربی به دسترس ما نَزْق و نُزوق ضبط کرده اند. رجوع به نَزْق و نزوق شود.
نزقلغتنامه دهخدانزق . [ ن َ ] (ع مص ) برسکیزیدن اسپ بر ماده ، یا پیش درآمدن از سبکی و چستی و برجستن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). برسکیزیدن نریان بر مادیان ، یا به چستی و چالاکی پیش درآمدن و برجستن . (از ناظم الاطباء). نزوق . (منتهی الارب ). سبق گرفتن ستور بر دیگر ستوران در دویدن و برجستن
سبک گردیدنلغتنامه دهخداسبک گردیدن . [ س َ ب ُ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) در تداول ، خفیف شدن . خوار شدن . خف ّ. تخوّف . زِهَف . طاش . طیش . || آسان گردیدن . سهل شدن : و بر زبان او سبک گردد گزاردن آن . (کشف المحجوب سجستانی ).- سبک گردیدن از خواب ؛ بید
میراثیلغتنامه دهخدامیراثی . (ص نسبی ) منسوب و متعلق به میراث . || مال موروثی و ارثی . (ناظم الاطباء). مال میراث . مرده ریگ . مرده ری . مال که از دیگری به نسب یا سبب پس از مرگ او رسیده باشد. مقابل مکتسب : مال میراثی ندارد خود وفاچون بناکام از گذشته شد جدا. <p
طیشانلغتنامه دهخداطیشان . [ طَ ] (ع اِمص ) الخفة و الحرکة. (قطر المحیط). سبکی . اضطراب . || (مص ) غضب کردن . طیش .
طیشیلغتنامه دهخداطیشی . [ طَ ] (اِخ ) نسبتی است که به فرزندان یزدادبن موسی بن حمیدبن السبال بن الطیشة الطیشی که از محدثین بغداد بوده ، داده شده است . (سمعانی ).
شلطیشلغتنامه دهخداشلطیش . [ ] (اِخ ) شهر کوچکی است در اندلس در مغرب اشبیلیه در ساحل دریا. (معجم البلدان ). || جزیره ای در مغرب اندلس و از آنجا است ابومحمد الشلطیشی . (یادداشت مؤلف ).
نطیشلغتنامه دهخدانطیش . [ ن َ ] (ع اِ) جنبش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). حرکت . (فرهنگ خطی ) (متن اللغة) (اقرب الموارد). مابه نطیش ؛ ای حراک . (منتهی الارب )؛ ای حراک و قوة. (اقرب الموارد). || قوة. گویند: ما به نطیش ، ای : قوة. (مهذب الاسماء). || (ص ) شدیدالجبلة. مؤسس الخلقة.
اطیشلغتنامه دهخدااطیش . [ اَطْ ی َ ] (ع ن تف ) سبکتر. سبکسارتر.- امثال : اطیش من ذباب . اطیش من عِفر .اطیش من فراشة . (یادداشت مؤلف ).
توطیشلغتنامه دهخداتوطیش .[ ت َ ] (ع مص ) آشکار نمودن یک جزء از حدیث را: وطش الحدیث توطیشاً؛ بین طرفاً منه ُ. تقول : وطش لی شیئاًمن الحدیث حتی اذکره ؛ ای افتح شیئاً منه . || آماده کردن برای کسی حقیقت سخن و رأی و عمل را. || اثر گذاشتن در چیزی . || کمی دادن کسی را. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الم