طیفورلغتنامه دهخداطیفور. [ طَ ] (ع اِ) نام جانورکی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || مطلق پرنده را گویند اعم از مرغ و ملخ و امثال آن . (برهان ). || مرغی است . (مهذب الاسماء). || مرغیست خرد. طائرٌ صغیرٌ. (قطر المحیط) : همچو پروانه ٔ چراغ شوددر شبستان وقت او طیف
طیفورلغتنامه دهخداطیفور. [ طَ ] (اِخ ) ابن عیسی بن آدم بن عیسی بن علی الزاهد البسطامی الاصغر المکنی بابی یزید (و ظاهراً بایزید اصغر برادرزاده ٔ بایزید اکبر است ). رجوع به ص 93 از ج 4 صفة الصفوة لابن الجوزی و نیز رجوع به ص <spa
طیفورلغتنامه دهخداطیفور. [ طَ ] (اِخ ) پسر سلطان اولجایتو که در خردی نماند. (ذیل جامع التواریخ رشیدی ص 70، 71).
تفویرلغتنامه دهخداتفویر. [ ت َ ] (ع مص ) فیره ساختن زچه را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). فیره خوردنی زچه که از دانه ٔ شنبلید و خرما و دیگر دانه ها پزند. (آنندراج ). فیره ساختن ، نُفساء یا نَفساء را. (از اقرب الموارد).
تفورلغتنامه دهخداتفور. [ ت َ ](اِ) گل باشد و آن را بتازی طین گویند و بعضی با زای منقوطه نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ). گل باشد که بعربی طین خوانند. (برهان ). بمعنی گل است که بعربی طین خوانند و در برهان تفوز بر وزن تموز نیز آورده . (انجمن آرا) (آنندراج ). گل . و قیل با زای تا
طفورلغتنامه دهخداطفور. [ طُ ] (ع مص ) طفرة. (منتهی الارب ). برجستن . (منتخب اللغات ) (منتهی الارب ). بالا برجستن . (منتهی الارب ). از نشیب بر بالا برجستن . (زوزنی ). وثب . (تاج المصادر).
حامدبیک طیفورلغتنامه دهخداحامدبیک طیفور. [ م ِ ب َ طَ ] (اِخ ) یکی از متأخرین شعرای عثمانی . پسر نوح بک همشیره زاده ٔ صدراعظم حکیم اوغلی علی پاشا. او در سال 1194 هَ . ق . به سمت رئیس الکُتّابی بخزانه ٔ همایون داخل شد، بعداً طریق تدریس برگزید، و در تاریخ <span class="
طیفورآبادلغتنامه دهخداطیفورآباد. [ طَ ] (اِخ ) دیهی است از دهات اصفهان . || محله ای است از محلات همدان . (معجم البلدان ).
طیفوریلغتنامه دهخداطیفوری . [ طَ ] (اِخ ) اسرائیل بن زکریا الطیفوری . وی طبیب فتح بن خاقان و در صناعت پزشکی پیشوا و جلیل القدر و نزد خلفاء و ملوک سخت ارجمند بودو در خدمت فتح بن خاقان بکارهای پزشکی اختصاص داشت واز جانب وی مقرری و نعمتهای بسیار به اسرائیل عاید میشد. متوکل عباسی برای وی ارزش بسیار
طیفوریلغتنامه دهخداطیفوری . [ طَ ] (اِخ ) جدّ ابوجعفر محمدبن یزیدبن طیفور البغدادی المعروف بالطیفوری است و وی منسوب به طیفور از محدثان بغداد باشد. (سمعانی ).
طیفوریلغتنامه دهخداطیفوری . [ طَ ] (اِخ ) زکریابن الطیفوری . یوسف بن ابراهیم گوید: خبر داد مرا زکریابن الطیفوری که هنگام محاربه ٔ بابک خرمی با افشین در لشکرگاه بودم که فرمان داد تعداد همگی تجار و دکاکین و پیشه ٔ هر یک از آنان را که در لشکرگاه میباشند تعیین و صورتی از آنان تنظیم کرده از نظر افشی
طیفوریلغتنامه دهخداطیفوری . [ طَ ] (اِخ ) مردی طبیب بود. حنین بن اسحاق چندین کتاب از وی در فن پزشکی یاد و نقل کرده . از پیشوایان پزشکان و فاضلی در فن خویش حاذق بود و عبداﷲ نام داشت . وی جدّ اسرائیل بن زکریا الطیفوری است که طبیب فتح بن خاقان بود و چون عبداﷲ پزشک مخصوص طیفور غلام خیزران مادر هادی
طیافیرلغتنامه دهخداطیافیر. [ طَ ] (ع اِ) ج ِ طیفور : و بین ایدیهن طیافیر الذهب و الفضه مملوة بحب الملوک . (رحله ٔ ابن بطوطة). و رجوع به طیفور شود.
داعیلغتنامه دهخداداعی . (اِخ ) (ملا...) برادرملک طیفور بیک و این ملک طیفور بیک از تلامذه ٔ شیخ علی عبدالعال بوده است . (آتشکده ٔ آذر ص 242 چ افست ).
عرفجة الخزاعیةلغتنامه دهخداعرفجة الخزاعیة. [ ع َ ف َ ج َ تُل ْ خ ُ عی ی َ ] (اِخ ) از زنان شاعر عرب بوده است . وی شعری درباره ٔ برادر خود دارد که طیفور آن را نقل کرده است . (از اعلام النساء از بلاغات النساء طیفور).
طیفورآبادلغتنامه دهخداطیفورآباد. [ طَ ] (اِخ ) دیهی است از دهات اصفهان . || محله ای است از محلات همدان . (معجم البلدان ).
طیفوریلغتنامه دهخداطیفوری . [ طَ ] (اِخ ) اسرائیل بن زکریا الطیفوری . وی طبیب فتح بن خاقان و در صناعت پزشکی پیشوا و جلیل القدر و نزد خلفاء و ملوک سخت ارجمند بودو در خدمت فتح بن خاقان بکارهای پزشکی اختصاص داشت واز جانب وی مقرری و نعمتهای بسیار به اسرائیل عاید میشد. متوکل عباسی برای وی ارزش بسیار
طیفوریلغتنامه دهخداطیفوری . [ طَ ] (اِخ ) جدّ ابوجعفر محمدبن یزیدبن طیفور البغدادی المعروف بالطیفوری است و وی منسوب به طیفور از محدثان بغداد باشد. (سمعانی ).
طیفوریلغتنامه دهخداطیفوری . [ طَ ] (اِخ ) زکریابن الطیفوری . یوسف بن ابراهیم گوید: خبر داد مرا زکریابن الطیفوری که هنگام محاربه ٔ بابک خرمی با افشین در لشکرگاه بودم که فرمان داد تعداد همگی تجار و دکاکین و پیشه ٔ هر یک از آنان را که در لشکرگاه میباشند تعیین و صورتی از آنان تنظیم کرده از نظر افشی
طیفوریلغتنامه دهخداطیفوری . [ طَ ] (اِخ ) مردی طبیب بود. حنین بن اسحاق چندین کتاب از وی در فن پزشکی یاد و نقل کرده . از پیشوایان پزشکان و فاضلی در فن خویش حاذق بود و عبداﷲ نام داشت . وی جدّ اسرائیل بن زکریا الطیفوری است که طبیب فتح بن خاقان بود و چون عبداﷲ پزشک مخصوص طیفور غلام خیزران مادر هادی
حامدبیک طیفورلغتنامه دهخداحامدبیک طیفور. [ م ِ ب َ طَ ] (اِخ ) یکی از متأخرین شعرای عثمانی . پسر نوح بک همشیره زاده ٔ صدراعظم حکیم اوغلی علی پاشا. او در سال 1194 هَ . ق . به سمت رئیس الکُتّابی بخزانه ٔ همایون داخل شد، بعداً طریق تدریس برگزید، و در تاریخ <span class="
ابن ابی طیفورلغتنامه دهخداابن ابی طیفور. [ اِ ن ُ اَ طَ ] (اِخ ) محمدبن احمد. از مردم جرجان . و از اوست : کتاب ابواب الخلفاء.